دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

شکوفه، یک دوست خیالی

دیانا برای هر چیزی اسمی میگذارد حتی اگر آن کس یا وسیله اسم مشخصی داشته باشد. و این از طرف همه پذیرفته شده است و گاهی ما هم با همان اسمهای دیانایی آنها را صدا میزنیم. مثلا آینه روی دوچرخه را به نام "بیگ وِن" می شناسیم و یا خودش را الماس مینامد و خیلی وقتها که دیانا صدایش می کنیم می گوید من "الماسم"، دیانا نیستم. یا خیلی قبل تر دو تا دوست خیالی داشت به نام "آنگلی جان" و "آنگلی نجان"!!! خوب دیگه معلومه هر کدوم از عروسکها هم اسم مخصوص به خودشون رو دارن که اگه جابجا هم بگی دیانا کوتاه نمیاد و میخواد بهت بفهمونه که نه اسمش اینه!! خیلی وقتها با هم آواز می خونیم. گاهی نوبتی و گاهی با هم . یکی من می خونم و یکی دیانا. دو سه هفته پیش ترانه زیبای "...
5 مرداد 1391

آغوش من...

هر وقت میرم تو آشپزخونه و یا دارم خونه رو تمیز می کنم، خلاصه هر کاری که داشته باشم که حسابی مشغولم کرده باشه دیانا میاد و میگه :میشه بغلم کنی مامان؟ " یا " منو بغل نمیکنی مامان؟" و من بهش می گم یک کم دیگه کار دارم بعد که کارم تموم شد میام و بغلت می کنم. ولی دیشب حرف متفاوتی زدم چیزی گفتم که از درونم بیرون زد نه منطقی بود و نه حساب کتاب گرانه!!! باز مثل همیشه موقع آشپزی اومدی و گفتی " مامان منو بغل کن" صدای خودم رو شنیدم که به تو گفتم " وای که چقدر دلم میخواد بغلت کنم. الان میام بغلت می کنم. خیلی دوست دارم تو بغلم باشی" خودم از حرفهایی که میزدم به وجد آمده بودم. واقعا احساس می کردم که چقدر دوست دارم تو را در آغوش بگیرم. این در آغوش گرفتن تو ...
3 مرداد 1391

قمری خانه ما

یک ماهی پیش دو تا قمری اومدن و کنار گلدون شمعدونی پشت پنجره آشپزخونه برای خودشون لانه ساختند. من پرنده ها رو دوست دارم اما هیچ وقت سعیی نکردم که پرنده ای رو تو خونه نگه دارم . پرنده یعنی آزادی و این واژه ها و حس من و قفس با هم به هیچ وجه سازگار نیست. نمیدانم شاید روزی قفسی داشته باشم و پرنده ای و دیگر آنوقت حتما تعریف پرنده برایم تغییر کرده است. خلاصه این دو تا قمری عاشق میومدن و می رفتند و خونه می ساختند و من تا آن موقع از فاصله نزدیک خونه ساختن قمری و البته هیچ پرنده ای رو ندیده بودم. البته لونه پرنده ها رو دیدم و بعضی از اونها به نظرم خیلی سفت و محکم میومد ولی لونه این دو تا عاشق هیچ استحکامی نداره. تازه وسطش هم خالیه. بعد ...
3 مرداد 1391

اولین تنه ها!!!

نقاشی کردن تقریبا جزئی از برنامه هر روزمون شده. با هر وسیله ای که بشه ماژیک، مداد شمعی، آبرنگ و خودکار و ... . دیانا علاقه وافری به کشیدن "نی نی" ( به قول خودش) داره. نی نی هایی که دیانا می کشید شامل یک کله بود و چشم و دهان و گاهی بینی و البته مو!! موهای بلند و گاهی فرفری و البته در فاصله یک یا چند سانتیمتری از روی سر و بعد این فاصله کم و کمتر شد تا موها چسبید به کله!!! و چند روز پیش دیانا جونم اولین تنه و پاها رو کشید. و البته تو نقاشی های بعدی گردنبند رو هم اضافه می کرد!! خیلی جالبه اول کله می کشه بعد گردنبند و بعد شکم در فاصله یک یا چند سانتی گردنبند و بعد پاها. اگه بهش بگی دیانا برای نی نی هات دست هم بکش می گه دست بلد نیستم و گا...
3 مرداد 1391

تعریف واژه ها

کلمه"بوته" در ادبیات دیانا به وفور یافت می شود. وقتی نقاشی میکشه اگه ازش بپرسی دیانا چی داری می کشی میگه بوته!! حتی اون روز که داشتیم با هم با آجرهای خونه سازی بازی می کردیم ازش پرسیدم چی داری درست می کنی گفت بوته!! بعد من هم مثل یک مامان کارآگاه شروع کردم به سوال پیچ کردن بچه. خوب دیانا جون بوته چیه؟ یک چیزیه مامان!!! آها که بوته یک چیزیه. حالا چه چیزی هست؟ یه جاییه مامان!! خوب دختر گلم بوته چه جاییه؟ جای مگس هاست مامان!!!!!! (چشمام داشت در میومد)جای مگس ها؟ مگسها اونجا چکار می کنن؟ بوته خونه مگس هاست مامان!! ( خوب مامان زینب معنی بوته رو فهمیدی؟ ول کن بچه رو بذار بازیشو بکنه) ...
3 مرداد 1391

یک دوست اینترنتی

بالاخره دیروز موفق شدیم با یک دوست اینترنتی قرار بذاریم. فروغ عزیز و دختر خوشگلش آتوسا. از صبح حسابی دیانا رو برای رفتن به پارک و آشنایی با یک دوست جدید آماده کرده بودم. ولی وقتی رسیدیم پارک دیدیم که زمین بازی همچنان خراب است و خوب دیانا اصلا راضی نمی شد و حسابی حالش گرفته شد. دخترم میخواست تاب بازی کنه و چون پارک کوچک روبروی خانه تاب نداره بهش وعده تاب بازی تو پارک ملت رو داده بودم که اون هم نشد. خلاصه دیانا که کلی گریه کرد. کمی با دوستش ذرت خورد ولی خیلی بهش نزدیک نمی شد. شروع بدی نبود و امیدوارم که این رابطه تداوم داشته باشه و اونها با هم دوستان خوبی بشن.
28 تير 1391

دیانای نازنین من

هر وقت می خواهیم شام و ناهار بخوریم... دیانا جیش داره. هر وقت می خوای دو کلمه حرف مهم با یکی بزنی ... دیانا جیش داره. هر وقت مهمونمون می خواد بره... دیانا دلش درد می کنه. هر وقت می خوایم بریم بیرون ... دیانا خوابش میاد ( بعد هم هنوز ما لباس نپوشیدیم او کفشهاش رو هم پوشیده دم در منتظره!!!!) بازی قایم موشک از اون بازیهایی است که دیانا خیلی دوست داره. نوبت من میشه چشم میذارم دیانا قایم میشه. هنوز دنبالش نگشتم خودش رو میرسونه به من. بهش می گم تو نباید بیای بیرون تا من پیدات کنم. میگه : دوست دارم خودم پیدا بشم. گاهی پشتش رو می کنه به من و مثلا قایم شده. همین که خودش کسی رو نبینه قبوله. گاهی هم دراز می کشه و متکای معروفش رو...
26 تير 1391

نمی خوام عروس بشم

دو شب پیش رفتیم عروسی. مثل همیشه دیانا خوشحال و بی صبر برای دیدن عروس و رقصیدن و بودن در کنار آدمهایی که دوستشان دارد. بالاخره عروس و داماد وارد شدند و بعد هم مشغول رقصیدن شدند و دیانا محو تماشای آنها ... لحظاتی بعد دیدم دارد در میان آن همهمه چیزی در گوشم زمزمه می کند. دقیق تر گوش سپردم ، دخترم می گفت : نمی خوام عروس بشم. الهی من فدات شم عزیزم این جمله را تا آخر شب چند بار تکرار کرد. دلیلش را نمی دانم ولی موقع گفتن این جمله خیلی متفکر و گرفته بود.  مامان همیشه دوستت داره عزیزم حتی لحظه هایی که یادش میشه اینو یادآوری کنه. ...
20 تير 1391

اتاق من

اتاق من یک کتابخانه کوچولو داره اندازه خودم اینجا هم روزنامه دیواری من که می تونیم هر چی دلم بخواد بنویسم و بکشم من کره زمین رو دوست دارم هیچ بازیی توپ بازی نمیشه، من عاشق این وان کوچک پر از توپم جایگاه خاله بازی من بابایی برام یه گاری ساخته تا عروسکهامو ببرم گردش من خودم لباسهامو میذارم تو کمدم من هیچ جایی رو به اندازه تخت خوابم دوست ندارم ...
11 تير 1391