امروز با دوستان گلمان رفتیم پارک ملت و دیانا و آتوسا و باران حسابی بازی کردند. خیلی باحال میشن وقتی بهم میرسن کارهایی می کنن که نگو و نپرس، کارهایی که شاید وقتی تنها باشن اصلا انجامش ندن و این برای من خیلی جالبه. یه حس خاصی دارم جدیدا زیاد بهش توجه می کنم اینکه یادمه وقتی دیانا زیر یک سال بود و تازه دندون درآورده بود همش فکر می کردم الان شیرینترین لحظه های بچه داری است و دیانا هیچ وقت به این بامزگی نخواهد بود و حالا در آستانه سه سالگی وقتی دیانا حرف میزنه یا با هم بازی می کنیم با این همه شیطنت و بازیگوشی دوست دارم قورتش بدم. آره داشتم به دوستای گلم می گفتم که وقت دیانا زیر یک سال بود هیچ گاه فکر نمی کردم که باز روزهایی باشه که من بگم از...