دیانای نازنین من
هر وقت می خواهیم شام و ناهار بخوریم... دیانا جیش داره.
هر وقت می خوای دو کلمه حرف مهم با یکی بزنی ... دیانا جیش داره.
هر وقت مهمونمون می خواد بره... دیانا دلش درد می کنه.
هر وقت می خوایم بریم بیرون ... دیانا خوابش میاد ( بعد هم هنوز ما لباس نپوشیدیم او کفشهاش رو هم پوشیده دم در منتظره!!!!)
بازی قایم موشک از اون بازیهایی است که دیانا خیلی دوست داره. نوبت من میشه چشم میذارم دیانا قایم میشه. هنوز دنبالش نگشتم خودش رو میرسونه به من. بهش می گم تو نباید بیای بیرون تا من پیدات کنم. میگه : دوست دارم خودم پیدا بشم. گاهی پشتش رو می کنه به من و مثلا قایم شده. همین که خودش کسی رو نبینه قبوله. گاهی هم دراز می کشه و متکای معروفش رو میذاره روی خودش و یه چیزی هم میاندازه رو صورتش تا کسی رو نبینه!!! و اینطوری قایم میشه.
جدیدا یک توپ کوچولو برمیداره و به حساب خودش قایمش می کنه تا من پیداش کنم و البته همه این اتفاق ها جلو چشمم می افته و بعد خودش می گه حالا نوبت منه که پیداش کنم. من هم فکر کردم باید من توپ رو قایم کنم ولی بعد دیدم که نه خودش به همون سبک همیشگی توپ رو قایم کرد و بعد هم هی با خودش می گفت: کو توپ؟ کجاست؟ و بعد هم که معلومه ... پیداش می کنه خوشحال و خندون.