دیانا شیطون تر از همیشه
باورم نمیشد عزیز دلم بعد از سی و شش ساعت خوابیدن در حال تب و ضعف و ... خلاصه چه بگم که حتی فکر کردن بهش هم قلبم رو میرنجونه، از اتاقت اومدی بیرون تلو تلو میخوردی نمی تونستی راه بری و اون روز هم کمی بی حال بودی ولی خیلی بهتر شده بودی دیگه تب نداشتی ولی همچنان سرفه های ناجور می کردی و بعد شب که خوابیدی ساعت چهار بیدار باش زدی حالا بماند که تا اون ساعت چقدر غلت زدی و تو خواب حرف زدی و من ده باری بهت سر زدم و بعد هم بیدار شدی و گفتی "مامان بیام پیشت" و خوب من هم تو رو از تخت آوردم پایین و گفتم کنارم بخواب عزیزم ولی تو اصلا قصد خوابیدن نداشتی . و از طرفی بعد از سه روز مریض داری و نخوابیدن حالا من تب دار بودم و تنم درد می کرد. بعد گفتی "گشنمه" گف...
نویسنده :
مامان زینب
20:16