دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

واقعی و مثلنی!!!!!!!!!!!!!

این روزها دیانای عزیزم در دنیای شیرین تخیلات قشنگش زندگی می کند در این دنیای زیبا و امن دیانا هر لحظه چیز تازه ای را رو می کند و ما را بیشتر و بیشتر شگفت زده می کند. و خودش چه خوب می داند مرز واقعیت و تخیل را و این دو دنیای جدا از هم را با دو کلمه واقعی و مثلنی تشخیص می دهد و حتی خودش هم با این دو کلمه تفکیک می کند.  امروز دیانا به من گفت مامان آب واقعی خیس میشه ولی آب مثلنی خشکه، آره مامان؟ و من با بهت و حیرت جواب دادم آره عزیزم و بعد گفت خوب آب خشک بده میخوام ماهی بندازم توش و دستاشو گود شده کنار هم گرفته بود مثل وقتی که میخوایم با دست آب بخوریم. گفتم ماهی داری تو دستت گفت آره و بعد من یک ظرف خالی تو گود بهش دادم و گفتم این هم آب...
17 بهمن 1390

این یعنی چی مامان؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا دیگه معنی کلمات از همیشه برات مهم تر شده وقتی یه چیزی رو نمی فهمی می پرسی و میگی این یعنی چی مامان؟ چند روز پیش داشتم ظرف می شستم و بعد تو هی می اومدی دوروبرم و من میخواستم سرگرمت کنم و گفتم بعد از اینکه ظرفهارو شستم یه چیزه جالب بهت میدم. دروغ نمی گفتم هیچ وقت بهت دروغ نمیگم یعنی تمام تلاشم رو می کنم که همه چی رو در حد تو برات  توضیح بدم و واقعیت رو بگم می خواستم چند تا چوب بستنی و با یک نوار سربی ته پرده بهت بدم که باهاشون بازی کنی که البته وقتی هم بهت دادم خیلی حال کردی و با اونها بازی کردی. خلاصه کمی گذشت حرفم رو تکرار کردی یه چیز جالب بهم میدی؟ گفتم آره عزیزم یه چیز جالب و بعد در نهایت شگفتی من پرسیدی مامان جالب یعنی چی؟ و من...
17 بهمن 1390

تولد دو سالگی دیانا جونم

خوب بالاخره روز تولد دیانا جونم رسید و مامان با وجودی که سعی کرده بود بیشتر کارهاشو تو روزهای قبل انجام بده ولی بازم همش مشغول بود و دیانا هم دوست داشت که مامانی باهاش بازی کنه. خلاصه مامان یه پاش تو آشپزخونه و یه پاش تو اتاق تا با دیانا گلی بازی کنه. بعد از کلی بازی برات یکی از دی وی دی های بارنی رو گذاشتم و خوب عزیزم تو هم به سبک خودت برنامه مورد علاقه ات را نگاه می کردی بعد رفتی و شال و کلاه مامان رو برداشتی و حسابی خودت رو باهاشون سرگرم کرده بودی و آخرش هم بعد از  حمام و ناهار یک سه ساعتی خوابیدی البته اون هم به سبک خاص خودت عزیز دلم مامان هم این وسط مشغول آماده کردن کیک هلو کیتی دیانا بود و خامه ...
6 بهمن 1390

تولدت مبارک عزیزم

عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشق           زندگیم با بودنت درست مثل بهشته عزیز دلم تولدت مبارک امیدوارم که سال خیلی خیلی خوبی برایت باشد. دیروز حال عجیبی داشتم این حال و هوا مال دیروز تنها نبود یک هفته ای میشه که تو آسمونها سیر می کنم می خندم و در عین حال گریه می کنم همه چی قاتی پاتیه. از یک طرف بینهایت خوشحال بودم روز تولدت رو خیلی دوست دارم همش یاد لحظه تولدت میافتادم و از طرف دیگر دلم شور میزد نگرانت بودمت. ولش کنیم بهتره دیگه راجع بهش حرف نزنیم ولی حالا خوشحالم دیشب هم خوشحال بودم . خیلی دوستت دارم عزیزم دیانا از تولدت تا دو سالگی  لحظه تولد ...
6 بهمن 1390

دیانا در آستانه دو سالگی

این روزها دیانای عزیزم خوشگلتر از همیشه شیطون تر از همیشه و جیگرتر از همیشه است. دیانا جونم در روزهای پایانی سال دوم زندگیش اینجوری است: 1-    بسیار شیرین زبان است و خیلی خوب حرف میزنه حتی شعر میخونه که دلت میخواد قورتش بدی و خوب بعضی جمله ها و کلمه ها رو هم اشتباه میگه که اینقدر شیرینه که دلت میخواد همیشه همینجوری حرف بزنه مثل اون شب که به دوست خیالی اش (بارنی) می گفت "بارنی صحبت کن به حرف من" یعنی بارنی گوش کن به حرف من!!!!!!!!!!!!!!!!! 2-    عاشق آب بازی و خمیربازی و نقاشی است . اینقدر نقاشی های قشنگی میکشه که نگو و نپرس. دیروز یک خط بسته به نام دایره کشید و دو تا خط کوچولو توش گذاشت و گفت این دی...
3 بهمن 1390

از اعماق قلب مامان زینب

حالا دیگر دارد دو سالت تمام می شود من مادر یک دختر دوساله می شوم و به خود می بالم که تو از بین میلیونها مادر روی زمین مرا انتخاب کردی و به من اجازه دادی تا تمام تلاشم را بکنم و در زندگی تو نقشی ایفا کنم به زیبایی مادر شدن.  عزیز دلم با تمام وجود دوستت دارم و خوشحالم که دارمت در کنارم که تو خود یک انسانی به تمام هر چند که کوچک می نمایی اما بزرگی به عظمت کهکشان و من فقط با تو هستم و میتوانم افتخار بزرگ کردنت را داشته باشم و بس. برای حس کردن تو که معنای زندگی هستی فقط میتوانم لحظه را دریابم عشق من ...
3 بهمن 1390

دیانا به روایت دوربین

 وقتی که دیانا جونم از حمام میاد اینقدر جیگره     وقتی آدم کنجکاو باشه که توی ماشین لباسشویی در حین کار چی میگذره از هر وسیله ای برای دیدن توی اون استفاده می کنه حتی اگر بهترین عروسکش باشه   دیانا و دخترخاله بهار سخت مشغول نقاشی هستند     ای بابا لباس آبی باشه من و مامان نداریم که ... ...
25 دی 1390

نقاشی های متفاوت دیانا جون

این روزها دیانا خیلی نقاشی می کشه و چقدر هم که نقاشی های قشنگش فرق کرده و معنا دارتر شده البته برای ما وگرنه نقاشی هاش از اول هم معنادار بود. خلاصه دیروز قبل از اینکه از خواب بیدار بشه مامان تصمیم گرفت یک سری از نقاشی هاشو جدا کنه و براش یادگاری نگه داره. چون دیانا روی روزنامه دیواریهاش نقاشی می کنه (کاغذهایی که مامان براش روی دیوار چسبونده) مامان مجبور شد اون تکه کاغذ رو از دیوار بکنه و تاریخ بزنه و بذاره تو پوشه تا بعدها که دیانا بزرگتر شد از دیدنشون خوشحال بشه اما ... مامان کاملا اشتباه فکر می کرد چون دیانا همین حالا دوست داشت نقاشی هاش جلوی چشمش باشه و اونها رو نگاه کنه و لذت ببره. خلاصه از سر صبح که از خواب بیدار شدی عزیز دلم...
25 دی 1390

فرهنگ لغت دیانایی -3

بفرمایید قدرت شما    یعنی   بفرمایید خدمت شما گردنبند نماز            یعنی    تسبیح قانقمه                   یعنی     قابلمه صندالی                 یعنی     صندلی به روح ماهت          یعنی     به روی ماهت اِبدِ سینا       &...
25 دی 1390