تولد دو سالگی دیانا جونم
خوب بالاخره روز تولد دیانا جونم رسید و مامان با وجودی که سعی کرده بود بیشتر کارهاشو تو روزهای قبل انجام بده ولی بازم همش مشغول بود و دیانا هم دوست داشت که مامانی باهاش بازی کنه. خلاصه مامان یه پاش تو آشپزخونه و یه پاش تو اتاق تا با دیانا گلی بازی کنه.
بعد از کلی بازی برات یکی از دی وی دی های بارنی رو گذاشتم و خوب عزیزم تو هم به سبک خودت برنامه مورد علاقه ات را نگاه می کردی
بعد رفتی و شال و کلاه مامان رو برداشتی و حسابی خودت رو باهاشون سرگرم کرده بودی
و آخرش هم بعد از حمام و ناهار یک سه ساعتی خوابیدی البته اون هم به سبک خاص خودت عزیز دلم
مامان هم این وسط مشغول آماده کردن کیک هلو کیتی دیانا بود و خامه فرم نمی گرفت و حسابی کلافه شده بود ولی خوب خدا رو شکر خیلی بد نشد
وقتی بیدار شدی زن دایی ناخن های خوشگلت رو برای اولین بار لاک زد که تو خیلی ذوق میزدی
و بعد هم پیراهنت رو خاله فاطمه تنت کرد که البته این پیراهن رو هم که مامانی برات دوخته خیلی دوست داری عزیز دلم خلاصه شدی یک جیگر تمام
دیانا جونم با آهنگ تولدت مبارک آروم آروم می رقصید گاهی اینقدر حرکتهاش آروم بود که فکر می کردی دیانا داره وسط یه باغ پر گل راه میره و حال می کنه بعد هم مهمونا اومدن عمو و خاله انسی و مامان جون و بابا جون و عمه سحر و باران و خاله آزی دایی حسن و زن دایی خدیج و خاله فاطمه و بهار جون و خاله نسرین و .... خلاصه وقتی شلوغ شد دیانا مثل همیشه آروم تر شد . دایی و بابا کلی برای دیانا جون بادکنک باد کرده بودن که دیانا خیلی حال می کرد .
باران که اومد مثل همیشه با خودش موجی از شیطونی و بازیگوشی آورد و کلی حال و هوای همه رو عوض کرد بعد هم این دو تا فسقلی دل تو دلشون نبود که کادوها رو باز کنن من هم همه رو گذاشتم جلوشون تا هر کار دوست دارن بکنن. توی تمام این کادوها یه سماور و قوری اسباب بازی بود که دیانا و باران تا آخر شب با اونها بازی کردن و سرش دعوا کردن و گریه کردن و خندیدن و برای بقیه چای ریختن...
یه عروسک هم بود که همون جا براش اسم بهمن رو انتخاب کردن و اون شد پسر دیانا جونم البته یک پسر دیگه...
کیک رو آوردم و باران و دیانا اومدن و کنار هم واستادن هنوز شعر تولدت مبارک رو تموم نکرده بودیم که باران شمعارو فوت کرد و همه کلی خندیدن و من دوباره شمع ها رو روشن کردم و بازم دیانا فوت نکرد و دوباره باران فوت کرد و بعد یه چااقو دادیم دست دیانا تا کیکش رو ببره که خیلی از این کار خوشش میاد دیانا هم هنوز کیک رو نبریده بود با چاقو خامه ها رو جمع کرد و خورد
و ما مجبور شدیم به این فسقلی ها که کیک رو انگشت می کردن دو تا قاشق بدیم که راحت باشن و هر چی دوست دارن بخورن خلاصه صحنه خیلی باحالی بود من یکی که خیلی حال کردم
بعد هم بهار جون آهنگ تولدت مبارک رو با ریکوردر زد و دیانا بهش گفت مرسی بهار جون که برامون فلوت زدی و البته همه با چشمای گرد و دهن های باز به دیانای فسقلی نگاه می کردن که چقدر به موقع حرف میزنه دختر گلم
دایی حسن هم یه بازی شیطونی و شلوغی با بادکنک ها راه انداخت هر چند که دیانا از صدای ترکیدن اونها خوشش نمیومد ولی باز هم خوشحال بود و بازی می کرد ولی بارانی ترکوند تا دلتون بخواد بالا و پایین پرید و بازی کرد و بادکنک ترکوند و همه مونده بودند که ماشاالله این همه انرژی از کجا باران خوشگله...