خانم معلمی به نام دیانا
چشمم را چپ می کنم، سرم را از روی کتاب بلند می کنم و از آشپزخانه که بیرون می آیم دختر خانمی را می بینم که گریزی زده است به کشوی شال و روسری مامان و یکی را انتخاب کرده و سر نموده و با یک تل یا گیره و یک دامن قد و نیم و... ادای خانم بزرگها را در می آورد و حالا به همه اینها که جزئی از خاله بازی هر روزمان بود خانم معلمی هم اضافه شده و آن هم چه خانم معلمی. آنقدر حرف برای گفتن دارد که هر چه شاگردهایش اجازه می گیرند که حرفی بزنند او اجازه نمی دهد و می گوید : فقط خانم معلم حرف می زند"
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی