دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

دیانا در آستانه دو سالگی

1390/11/3 9:19
نویسنده : مامان زینب
405 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها دیانای عزیزم خوشگلتر از همیشه شیطون تر از همیشه و جیگرتر از همیشه است.

دیانا جونم در روزهای پایانی سال دوم زندگیش اینجوری است:

1-    بسیار شیرین زبان است و خیلی خوب حرف میزنه حتی شعر میخونه که دلت میخواد قورتش بدی و خوب بعضی جمله ها و کلمه ها رو هم اشتباه میگه که اینقدر شیرینه که دلت میخواد همیشه همینجوری حرف بزنه مثل اون شب که به دوست خیالی اش (بارنی) می گفت "بارنی صحبت کن به حرف من" یعنی بارنی گوش کن به حرف من!!!!!!!!!!!!!!!!!

2-    عاشق آب بازی و خمیربازی و نقاشی است . اینقدر نقاشی های قشنگی میکشه که نگو و نپرس. دیروز یک خط بسته به نام دایره کشید و دو تا خط کوچولو توش گذاشت و گفت این دیانا است که خوابیده و بعد باز یک خط بسته دیگه یا به قول خودش دایره کشید و دو تا نقطه درشت توش گذاشت و گفت این دیانا است که چشاشو باز کرده بیدار شده. گاهی دایره میکشه و بعد میگه مامان این دایره نیست بیضیه!!!!!!!!!!!!!

3-    عاشق آشپزیه. یکسره در حال کیک درست کردنه و هی میگه غذام سوخت مامان حالا چکار کنم؟ یا ظرفها رو از توی کابینت در میاره و همون جا با یک قاشقی که از مامان میگیره غذا درست می کنه و یا با ظرفهای اسباب بازی خودش و بیشتر اوقات به صورت خیالی و تخیلی

4-    با ماژیک و مداد شمعی و خودکار و گاهی مداد نقاشی می کشه. رنگ آبی و سیاه رو از همه بیشتر دوست داره.

5-    شکلهای هندسی رو خیلی خوب بلده. البته خیلی وقته که اونها رو یاد داره بیشتر ازهشت ماه است

6-     رنگها رو به خوبی می شناسه تا حدی که اشکال ما رو هم میگیره. می پرسه مامان این چه رنگیه و مثلا من می گم آبیه میگه نه این آبی پررنگه یا میگه سورمه ای نه آبی ... خلاصه در این حد دقیقه!!!!!!!!!!

7-    عاشق برنامه بارنی دایناسور بنفش و دی وی دی های بیبی انیشتن. خصوصا قسمتهایی که حیوون نشون میده رو خیلی دوست داره.

8-    حیوونها رو خیلی دوست داره و ترسی هم ازشون نداره. با گربه و سگ و خرگوش و کرم بازی کرده و بهشون دست زده و نازشون کرده حتی وقتی گربه دستای دیانا رو لیس میزد او هیچ عکس العملی نشون نمیداد

9-    حدود هشتاد کلمه رو بلده که میتونه بخونشون و مشابه اونها رو می شناسه و حتی جایی به غیر از کارتها هم ببینه میخونه. مثلا روی سطل ماست رو اون روز نگاه می کرد و بعد گفت مامان اینجا نوشته ماست و یا وقتی کلمه ابرو رو بهش یاد میدادم گفت مامان این نوشته ابراهیم (اسم عموی دیانا است) و من براش توضیح دادم که اول کلمه ابراهیم مثل ابرو نوشته میشه.

10-  هر جا که نوشته ای ببینه می پرسه چی نوشته مامان؟ از قبل از یک سالگی دیانا این بازیه ما بود تو ماشین که به هر تابلویی می رسیدیم براش میخوندم و اینجوری سرگرمش می کردم

11-   یک دوست داره به نام باران که خیلی دوستش داره

12-  عاشق بهار (دختر خاله دیانا) و دایی حسن و باباجونش است. هر جا که این ها باشن دیانا نه خواب داره نه خوراک نه مامان می خواد نه بابا نه هیچی فقط بازی هوراااااااااااااااااا

13-  عاشق بازیه تخیلیه. تو عالم خیال میره دریا شنا می کنه ماسه بازی می کنه با بارنی بازی می کنه برای بارنی غذا می پزه لباس تن بارنی می کنه خانم دکتر میشه آشپز میشه . خلاصه تو عالم خیال میشه ناخن های دیانا رو لاک زد و بعد اون انگشتها شو از هم باز نگه میداره و فوت می کنه تا لاکهای خیالی خشک بشن و خودش خوب میدونه که اینها واقعی نیستن و به قول دیانا جونم مثلا ی (مثلنی!!) هستن. دیشب داشت با دایی حسن خمیر بازی می کرد اون هم خیالی و حتی نقاشی می کشه البته اون هم خیالی!!!!!!!!!!!!!!!!

14- هر وقت ازش بپرسی غذا چی دوست داری میگه پلو و ماست. ولی خوشبختانه همه چی می خوره و جدیدا هم که چقدر شکلات دوست داره. میوه رو بهتر از آب میوه می خوره و آلبالو رو خیلی دوست داره. چون از تابستون خیلی یادش نمیاد و حالا تو زمستون آلبالو خشکه می خوره فکر می کنه آلبالو رنگش سیاهه!! یک روز براش یک درخت آلبالو کشیدم صداش دراومد که چرا آلبالوها رو سیاه نکشیدی چرا قرمز کشیدی و ... و البته لواشک رو هم خیلی دوست داره خصوصا اگه لواشک آلبالو باشه

15- خیلی پر تحرکه یک سره میره روی میز و دسته مبل و  ... و خلاصه که خیلی مثقالی وزن اضافه می کنه

16-موهای کم پشتش طلاییه و یک فر خوشگل هم داره چشاش برق میزنه به نسبت موهاش خیلی تیره است و وقتی نگات میکنه تو عمق عمیقش غرق میشی........رنگ پوستش مهتابیه هنوز مویرگهای صورتش دیده میشه از بس که پوستش شفافه .. بزنم به تخته ...آخ عزیزم

17-  عاشق موسیقی و رقصه. آهنگ ها و ترانه های یک دختر دارم شاه نداره و تولد و بچه ها بریم به بازی و نی نی کوچولو و ... رو خیلی دوست داره

18-  پازل رو هم خیلی دوست داره و با کمک مامان و بابا میتونه بچینه

19-  خیلی قلقلکیه..........

20-  عاشق ماساژه. تا مامان جونش رو میبینه می پرسه مامان جون ماساژم میدی و بعد سه سوته جوراباشو در میاره و دراز می کشه تا مامان بزرگش دستا و پاهاشو ماساژ بده ........ حالی میکنه ها..... قربونش برم

21- کتاب خوندن رو دوست داره و گاهی به یک کتاب پیله می کنه و میبینی تو یک روز ده بار خوندیش

22-  هر مجموعه ای رو که به دستش بدی سریع طبقه بندی می کنه مثلا اگه یک مشت حبوبات بهش بدی به سرعت لوبیا قرمز و نخود و لوبیا چیتی و ... از هم جدا می کنه و توی ظرفهای جداگانه میریزه

23-  هنوز پوشک داره چون خودش میگه پوشک بهتره یا میگه دوست دارم تو پوشکم جیش کنم و خلاصه یک چراغ سبز کوچولو هم نشون نمیده تا مامان کاری بکنه تا حالا دو بار آموزش توالت رفتن رو شروع کردم اما شکست خوردم

24-  یک ماهی میشه که دیگه شیر نمی خوره. تو اتاق خودش تنهایی و روی تختش می خوابه البته برای خواب عصر اجازه داره بیاد پیش مامان و بابا

25- هنوز قطره آهن می خوره

26-صبحانه ها روز درمیون تخم مرغ می خوره

27-  خیلی خوب می تونه قاشق رو بگیره و غذا بخوره البته کمی میریزه که خیلی مهم نیست ولی از وقتی ظرف غذا رو جلوش میذاریم تا خودش بخوره یک کم می خوره و بعد میگه مامان کمکم می کنی یا میگه تو بهم بده مامان. انگار این کار ما رو یک جور بی توجهی به خودش تلقی می کنه

28-  دوست داره برای خودش و بقیه غذا بکشه و یا هم بزنه. خدا نکنه یک قاشق توی لیوانتون ببینه دیگه همه چی از یادش میره و میاد سراغ لیوانتون تا برای شما هر چی رو که میخورین هم بزنه

29- خیلی راحت و قشنگ احساساتشو میگه من ناراحتم من خوشحالم من می خندم من .... گاهی هم دو تا دو تا با هم قاطی می کنه که خیلی ترکیبهای خنده داری میشه. یک روز باران اومده بود اینجا و اسباب بازیهای دیانا رو برداشته بود و بهش نمیداد می گفت مال خودم و دیانا هی از من می خواست که از باران بگیرم و من هم این کار رو نکردم و بعد از مدتی دیانا اومد پشت من دراز کشید و گفت باران خوشحال شده من ناراحت شدم ... عزیز دلم ..... خیلی جالب بود احساس خودش رو به احساس باران از بازی با اون وسیله نسبت میداد نه به کار باران

30- از راه رفتن روی برف لذت می بره .

31-  هر وقت میخوایم بریم بیرون می گه من نمیام خونه میمونم شما برین گاهی فراتر هم میره میگه سلام برسونین که آدم دو تا شاخ روی کله اش در میاد از دست این بچه و به سختی لباس می پوشه و راه میافته. خیلی هم دوست نداره راه بره دلش میخواد بغل باشه یا تو کالسکه

32-  از اتوبوس خوشش نمیاد ولی مترو رو خیلی دوست داره

33-   از صدای زیاد و همهمه خوشش نمیاد و آروم میشه تو عروسیها موقع رقصیدن که صدای موسیقی گوش کر کنه ساکت تو بغل من میشینه فقط مامان میخواد و بعد موقع شام که میشه پا میشه راه میافته اینور و اونور.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مبین فرفری
5 بهمن 90 1:46
سلام عزیزم تولدت مبارک 100 ساله بشی نفس


az hame doostan golemoon ke tavalod diana ro tabrik goftan mamnoonim
مامانی درسا
5 بهمن 90 2:23
سلام . عزیزم تولدت مبارک انشاالله 120 ساله باشی .
زهرا
5 بهمن 90 4:17
ديانا جان تولدت مبارك عزيزم
مامان علی خوشتیپ
5 بهمن 90 9:18
تولدت مبارک دیانای خوشگل
مامان بیتا
5 بهمن 90 12:30
دیاناجون تولدت مبارک
مامان رها
5 بهمن 90 17:02
تفلدت مبارک عسیسم ایشالله 120 ساله بشی به ما هم سر بزن خوشحال میشیم
شهراد شیرکوچولو(مامان زهرا)
6 بهمن 90 0:13
تولدت مبارک دیانا عزیر
زینب خانم ماشا.. دختر باهوشی دارین.خدا بهتون ببخشه شهراد منم همسن دخمل شماست
شاد سلامت باشید


[