دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

دیانای دو سال و یک ماهه

دیانای گل من دیروز دو سال و یک ماهش تمام شد. در این یک ماه کلی تغییرات اساسی کرده و واقعا دو ساله شده!!! یعنی با جیغ حرف می زند، برای هر چیزی که می خواهد و بدست نمی آورد فقط گریه می کند و البته زود هم حواسش پرت می شود، بسیار پر تحرک تر از قبل شده است، برای بیرون رفتن از خانه مقاومت می کند و البته وقتی هم مهمانی می رویم و میخواهیم برگردیم باز هم دلش نمی خواهد به خانه برگردد، عاشق خاله بازی و آشپزی است، میوه ها گوشت پلو حبوبات و لبنیات را دوست دارد و خودش می گوید که سبزی دوست ندارد ولی خوب خبر ندارد که مامانش حسابی سبزی به خوردش می دهد.عاشق نقاشی کشیدن و کتاب خواندن و خونه مادربزرگه و بارنی است. دیشب شام رفتیم بیرون. روی سیب زمینی های دیا...
6 اسفند 1390

از زبان دیانا

هر روز صبح وقتی دیانا جونم از خواب بیدار میشه با هم میریم دم پنجره و من براش توضیح میدم که امروز هوا چه جوریه. امروز هوا آفتابیه خورشید خانم داره میخنده یا هوا ابریه و خورشید خانم رفته پشت ابرها قایم شده و یا برف میاد و بارون میاد و ... و بیشتر اوقات از دیانا می پرسم که به نظرش هوای فردا چه جوریه و او هم یه چیزی می گه. دیروز هم مثل همیشه رفتیم پشت پنجره. هوا آفتابی و ابری بود. یه لحظه خورشید میومد و لحظه ای بعد ابری میشد. بعد از مدتی دیدم دیانا از پنجره آسمون رو نگاه می کنه و بعد هم گفت: "مامان فکر کنم خورشید خانم میخواد ماه بده"!!! و تا عصر که بابایی اومد دیانا همین جمله رو تکرار کرد و برای بابایی هم تعریف کرد که بابا امروز خورشید خانم ماه...
2 اسفند 1390

لحظه هایی با دیانا

  اینم دیانا جونم با لباسی که مامان زینب براش دوخته یه ژست خوشگل گرفته و برای بابایی عکس گرفته. الهی همیشه بخندی عزیزم   این هم سازه جدید دختر گلم به قول خودش یه آدم درست کرده. مامان قربونت بشه عزیزم چرا اینقدر ناراحتی یا نه شایدم داری فکر می کنی که بعدش چی بسازی؟ خیلی دوستت دارم این هم درخت آلبالوی دیانا جون که خودش کشیده. جدا از اینکه دیانا خیلی رنگ مشکی رو دوست داره فکر میکنه آلبالو سیاهه. الهی قربونش بشم آخه از آلبالوهای قرمز تابستون چیزی یادش نیست و فقط آلبالو خشکه و لواشک آلبالو میشناسه که البته خیلی دوستشون داره. نوش جونش این هم دیانا که با چه جدیت پشت لپ تاپ نشسته ...
1 اسفند 1390

حکایت اولین نمایش

دو هفته پیش به دیدن نمایش پرنده و فیل رفتیم که توسط گروهی از معلولان در مشهد اجرا شد. درباره نمایش حرف نمی زنم هر چند که پست مفصلی خواهد شد ولی می خواهم راجع به دیانا بگم که حکایتی است شنیدنی. از همان اول که وارد سالن شدیم دیانا همش حرف میزد و سوال می کرد و من نگران بودم که این روند تا آخر ادامه داشته باشد و ما مجبور شویم برای رعایت حال بقیه از سالن خارج شویم البته من از قبل تمهیداتی چیده بودم تا بتوانم دختر گلم را آرام کنم. خوشبختانه کنار صندلی من یک صندلی آبی رنگ کوچک مخصوص بچه ها بود که دیانا خیلی از آن خوشش آمد و رویش نشست و ساناز (عروسک دیانا) را هم روی یک صندلی آبی دیگه پشت سرش گذاشته بود و مامان هم که کلی خوراکی خوشمزه (یعنی آلبا...
25 بهمن 1390

پشت این خونه چیه؟

امروز دیانا می رفت پشت پنجره و از اون نگاه های خاص پرسشگرانه به ساختمون روبرو می کرد . من منتظر بودم ببینم چی می پرسه . الهی قربونت بشم تو اون نگاه یک سوال بود خودت پرسیدی : مامان پشت این خونه چیه؟ گفتم شاید یه خونه دیگه باشه به نظر تو چیه؟ و دیانا گفت : فکر کنم قمری باشه و کلی با هم ذوق زدیم و خندیدیم و کمی که گذاشت دوباره نگاه پرسشگر دیانا به ساختمون روبرو افتاد و دوباره سوال کرد و من این دفعه گفتم وقتی رفتیم بیرون با بابایی بریم ببینیم چی پشت این خونه است و بعد نظر تو رو پرسیدم و تو بعد از کمی فکر کردن گفتی: پشت این خونه یه جوجه تیغیه و بعد باز حسابی خندیدی و عصر برای بار سوم هم پرسیدی و یکی از همین جوابها رو دادی که الان یادم نمیاد.&nbs...
20 بهمن 1390

رنگهای ما از نگاه دیانا

دیانا داشت نقاشی می کشید مامان بهش گفت دیانا جون یک مامان بکش. دیانا گفت مامان تو بکش. مامان گفت چه رنگی بکشم دیانا با خودش فکر کرد که : مامان چه رنگیه؟ و بعد گفت مامان قرمزه. و بعد مامان که به وجد آومده بود پرسید بابا چه رنگیه و دیانا گفت بابا نارنجیه و بعد مامان رنگ بقیه خانواده رو هم سوال کرد و دیانا گفت: دیانا سیاهه . من سیاه خیلی دوست دارم بهار صورتیه مامان جون بنفشه خاله آبیه دایی قرمزه. یک دایی دیگه هم قرمزه ( دیانا تو تا دایی داره) باباجون زرده عمه سبزه و عمو قهوه ای ...
20 بهمن 1390

نی نی های جدید دیانا

چند روزی بود که عروسکها و بارنی و بقیه دوستهای خیالی رو هم کنار گذاشته بودی و رفته بودی سراغ پتوی نوزادی و اونو لوله میکردی و این پتو شده بود آوای تو. می گفتی دیانا مامان آواست. و خلاصه با این آوا زندگی می کردی بهش شیر میدادی براش غذا درست می کردی و کلی سرگرم بودی. پریروز رفتیم بهداشت با کالسکه بردمت و چون سرد بود آوا (پتو) رو انداختم رو پاهات و موقع برگشت که هوا گرم تر شده بود اوانو گذاشتم کنارت و بعد که رسیدیم ایستگاه قطار شهری دیدم نیست. خیلی دلم سوخت بیشتر از همه برای تو که اینقدر این پتو رو دوست داشتی. تو هم از اون روز همش می گفتی بریم دنبالش بگردیم عصر که از خواب پاشدی هم رفتی تو اتاقت دنبال آوا می گشتی. بهت گفتم عزیز دلم فکر نمی ...
20 بهمن 1390

کلمات خاص دیانا جون

داشتم گوشت ریز می کردم که اومدی تو آشپزخونه و گفتی "مامان گوشتارو چاقوندی؟!!" عزیزم منظورت این بود که گوشتهارو رو با چاقو تکه کردم؟؟!!! الهی مامان فدات شه عزیز دلم جدیدا صورت میکشی اول دو تا چشم کج و کوله و یک دهان که اون هم شبیه چشمهاست و بعد یک دایره دورش که بیشتر اوقات به همه چی شبیه الا دایره و بعد براشون مو می کشی و گاهی هم گوش که ممکنه از کنار چشمها در بیان و یا از دایره صورت کلی فاصله داشته باشن و البته قسمت مهم موهاست و کلمه اختراعی تو. میگی "موهاشو رو فِرانچه یا فِرانسه کردم مامان"!!!! یعنی عزیز دلم شاید موی فرفری منظورته قربونت بشم الهی با این کلمه سازی های قشنگ به نظرم خیلی از کلماتی که میگی معنی دارن و حتی قشنگند و من بر...
19 بهمن 1390

عجیب و غریب دیانایی

  دیانا جونم گاهی یعنی بیشتر اوقات کارهای عجیب و غریب میکنه و حرفهای عجیب و غریب تر میزنه. مثلا خدای کلمه ساختن و جمله وحتی شعر و آواز ساختنه. شب ها که من و بابایی می شینیم دو کلمه حرف بزنیم اون میره بالای مبل و شروع میکنه آواز خوندن و هی به ما میگه دست بزنین. اون هم چه شعرهایی فقط خدا معنیشو میدونه و بس. ولی بیشتر آهنگهاش بر وزن شعرهاییه که تو روز می خونیم و البته دیانا جون هم بلده بخونه ولی نمی دونم چرا اونها رو نمی خونه و ترجیح میده از خودش اختراع کنه. این هم از قوه خلاقیت بالای دختر گلمه   و بعد این دختر خوشگل ما کلی کلمه می سازه. نمیدونم براتون گفتم که دیانا عاشق آشپزیه یا نه؟ خلاصه که این دختر دوست داشتنی از صبح که ب...
17 بهمن 1390