نی نی های جدید دیانا
چند روزی بود که عروسکها و بارنی و بقیه دوستهای خیالی رو هم کنار گذاشته بودی و رفته بودی سراغ پتوی نوزادی و اونو لوله میکردی و این پتو شده بود آوای تو. می گفتی دیانا مامان آواست. و خلاصه با این آوا زندگی می کردی بهش شیر میدادی براش غذا درست می کردی و کلی سرگرم بودی.
پریروز رفتیم بهداشت با کالسکه بردمت و چون سرد بود آوا (پتو) رو انداختم رو پاهات و موقع برگشت که هوا گرم تر شده بود اوانو گذاشتم کنارت و بعد که رسیدیم ایستگاه قطار شهری دیدم نیست. خیلی دلم سوخت بیشتر از همه برای تو که اینقدر این پتو رو دوست داشتی. تو هم از اون روز همش می گفتی بریم دنبالش بگردیم عصر که از خواب پاشدی هم رفتی تو اتاقت دنبال آوا می گشتی. بهت گفتم عزیز دلم فکر نمی کنم دیگه آوا پیدا بشه تو خیابون گم شد ولی خوب دیگه تو هم حرف خودت رو می زدی. اون روز عصر من برات با پتوی دیگه ای یک آوا درست کردم ولی خیلی با اون حال نمی کنی و هنوز گاهی دست منو می کشی که بیا بریم دنبال آوا بگردیم و امروز وقتی این آوای جدید رو بهت دادم اونو به من پس دادی و گفتی مال خودت مامان جون!!!
امروز که مشغول تمیز کاری بودم دیدم رفتی و هوله های دستی من و بابا رو از روی رادیاتور برداشتی و گفتی مامان اینا نی نی های من. براشون هم اسم گذاشته بودی دو تا اسم از اون اسمهای خاص خودت چی بود؟؟؟... آها یادم اومد هوله بابا آنگِلی جان بود که به بابایی گفتی این پسره و هوله من هم آنگِلی نَجان که دختر بود!! و باز با این دو تا عروسک خنده دارت کلی بازی کردی. خوشحالم که اینقدر خوب می تونی برای خودت از وسایل دوروبرت اسباب بازی بسازی عزیز دلم.