دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

حکایت اولین نمایش

1390/11/25 7:10
نویسنده : مامان زینب
393 بازدید
اشتراک گذاری

دو هفته پیش به دیدن نمایش پرنده و فیل رفتیم که توسط گروهی از معلولان در مشهد اجرا شد. درباره نمایش حرف نمی زنم هر چند که پست مفصلی خواهد شد ولی می خواهم راجع به دیانا بگم که حکایتی است شنیدنی.

از همان اول که وارد سالن شدیم دیانا همش حرف میزد و سوال می کرد و من نگران بودم که این روند تا آخر ادامه داشته باشد و ما مجبور شویم برای رعایت حال بقیه از سالن خارج شویم البته من از قبل تمهیداتی چیده بودم تا بتوانم دختر گلم را آرام کنم. خوشبختانه کنار صندلی من یک صندلی آبی رنگ کوچک مخصوص بچه ها بود که دیانا خیلی از آن خوشش آمد و رویش نشست و ساناز (عروسک دیانا) را هم روی یک صندلی آبی دیگه پشت سرش گذاشته بود و مامان هم که کلی خوراکی خوشمزه (یعنی آلبالو خشکه که دیانا خیلی دوست داره ) براش آورده بود. خلاصه نمایش شروع شد و چراغ ها خاموش و دیانا تند تند آلبالو میخورد و سوال می کرد و مامان هم که کنارش نشسته بود آرام آرام برایش توضیح میداد و دیانا که با هیجان نگاه می کرد و دونه های آلبالو رو که نمی دونست کجا بندازه مینداخت تو دست من. در زمان کوتاهی دست من پر از دونه آلبالو شده بود و بعد ظرف دیانا از دستش افتاد و آلبالوها ریخت و من ظرف رو ازش گرفتم و بعد باز لیوان آبش رو بهش دادم تا کمی هم با اون سرگرم بشه و دیانا همچنان سوال می کرد و من هم صحنه را برایش توضیح میدادم. کم کم طاقت دیانا تمام شد و توی یک صحنه که کمی صدا بالا رفت دیانا زد زیر گریه و من هم به سرعت آوردمش بیرون. من فکر می کنم دیانا بیشتر برای آلبالوها گریه کرد و از ترس نبود و به محضی که اومدیم بیرون میخواست دوباره برگرده تو که دیگه نمی شد. با هم رفتیم تو سالن کتابخونه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و اونجا جایی بود که مامان زینب بیست سال پیش عضو بود. کلی خاطرات برام زنده شد و من هم دو تا صندلی کنار بخاری گذاشتم و یک کتاب برداشتم و برای دیانا خوندم ولی دیانا تمام حواسش پی پرنده ها و فیل و پشه ها و مگس بود. وقتی نمایش تموم شد وصدای تشویقهای تماشاچیا میومد دیانا هی می گفت مامان دست زدن براشون و ما اون موقع از در پشتی سالن که به کتابخونه باز میشد رفتیم تو.

وقتی هنرپیشه ها راه می رفتند و شعر می خوندن دیانا خیلی خوشحال میشد و به من میگفت مامان دارن میرقصن !

خلاصه نمایش تموم شد و ما به خونه برگشتیم اما نمایش خونه ما تازه شروع شد. یک بروشور و یک سی دی از نمایش داشتیم که تا عصر اون بروشور دست دیانا بود و عکس آدمهای تو نمایش رو نشون میداد و می گفت این چه نقشی داشت و دوست داشت قصه رو تعریف کنیم و بعد خودش هم برداشتهاشو می گفت و برای همه تعریف می کرد و یک روز هم سی دی رو دید و من که فکر می کردم خود نمایش باشه براش گذاشتم ولی بیشتر در مورد زندگی واقعی بازیگران نمایش بود و با توجه به اینکه اونها معلول جسمی و ذهنی بودند دیانا با حالت خاصی نگاهشان می کرد و از من می پرسید اینا چکار می کنن مامان و من که نمی دونستم چه جوری براش توضیح بدم اون صحنه ها رو رد می کردم و فقط تکه های کوتاه نمایش رو براش میذاشتم که دیانا ول کن نبود و می خواست چند بار نگاه کنه. من بهش قول دادم به دوستم زنگ بزنم تا اگه جایی نمایش سراغ داشت به ما خبر بده و شب که نی نی می خواست بخوابه به من گفت مامان به دوست خودت زنگ بزن بگو دیانا خیلی نمایش دوست داره. حالا دو هفته است که دیانا نمایش دوست داره و این رو هر روز می گه و من نمی دونم چکار کنم از هر کی میرسه می پرسم و حالا تصمیم گرفتم که سی دی خونه مادربزرگه رو براش بگیرم تا شاید کمی راضی بشه و دیشب به ذهنم رسید که خودمون تو خونه و به کمک دیانا نمایش بازی کنیم. باورتون میشه دیانا برای دیدن نمایش و حتی برای دیدن صحنه های بسیار کوتاهی از اون توی سی دی پشت صحنه چقدر گریه کرده؟؟!!! علاقه دیانا به نمایش هم حکایتی است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

حمید دیناری
27 بهمن 90 23:00
این دیانا خانم که میگن معلومه حسابی یه دنیاست. راستی رابطه ی دیانا با علایق من( موسیقی و شعر )چطوره؟


سلام. دیانا عاشق شعر خوندن و گوش دادن به موسیقی و دیدن نمایشه . خیلی کتاب دوست داره و ...