یک روز خوب با باران
دختر خوشگلم دیروز با باران و خاله آزی رفتیم پارک کوهسنگی . تو و باران (دوست دیانا) حسابی بازی کردین. اول از همه که تو زمین بازی کلی سرسره آبی سوار شدین (دیانا عاشقه هر چیزیه که رنگ آبی داره) و بعد هم ماکارونی خوردین که باز هم خیلی دوست دارین و البته یک گربه هم مهمونمون بود که فقط خدا میدونه دیانا چقدر گربه دوست داره. چقدر تو خوشحال بودی و همش به گربه می گفتی " برو غذا بخور" یا " برو پیش مامانت تا بهت غذا بده" و ... و ناگهان تو خودتو رسوندی به گربه و من در نهایت شگفتی دیدم که دستت رو گرفتی جلو گربه و اون هم دستای غذایی تو رو لیس می زد . حتی یک ذره هم نمی ترسیدی یک کم با سیبیلهاش بازی کردی و بعد هم نازش می کردی و هی می گفتی گربه دست...
نویسنده :
مامان زینب
19:48