خودشیفته شیرین من
عزیز دلم قبلا تو کتابهای روانشناسی کودک خونده بودم که بچه ها تو سن تو حسابی خودشیفته اند و فکر می کنن عالم و آدم برای آنها خلق شده است ولی تا وقتی که تو این خودشیفتگی رو نشون ندادی باور نمی کردم . اون شب که می خواستیم خونه مامان بزرگ بریم من پیشنهاد دادم که با اتوبوس بریم تا تو یک تجربه جدید داشته باشی . صندلی کنار پنجره نشسته بودیم و تو بیرون رو نگاه می کردی و دائم سوال می پرسیدی و بعد یکدفعه پرسیدی "درختها اونجا واستادن چکار می کنن مامان؟" و من داشتم فکر می کردم که چی جوابت رو بدم که خودت جواب دادی " واستادن دیانا رو نگاه می کنن" مامان فدات شه اینقدر ناز گفتی که من هم باورم شد این درخت ها هیچ کار دیگه ای ندارن جز نگاه کردن تو عزیز دلم.
اون روز هم که داشتی تو حیاط خونه دایی بازی می کردی و البته چقدر اونجا رو دوست داری. یک حوض گرد آبی با یک فواره وسطش و باغچه های پر از گل و چمن و تو چقدر خوب گل های اطلسی رو می شناسی و اسمشون رو می گی البته میگی "اطسی". خوب داشتم چی می گفتم ؟ کلی از جریان اصلی صحبتم دور شدم. آها داشتی به دایی می گفتی "گلها چرا اینطرف رو نگاه می کنن دایی؟" و باز خودت جواب دادی " دارن دیانا رو نگاه می کنن" و همه کلی از این حرفت خندیده بودند
http://www.emoticonswallpapers.com/emotion/cute-smiley/cute-smiley-073.gif