دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

یک شب خنده دار گریه دار در سفر

یک شب اصلا خوابت نمیامد و مامان و بابا داشتند از خستگی بیهوش می شدند. تصمیم گرفتیم بریم تو اتاق تو را بخوابانیم تا دور از بقیه شاید خوابت ببرد و ما هم استراحتی بکنیم. اما... دیانا جونم شیرت را می خوردی و میدویدی بیرون و به تک تک آدم ها سلام می کردی. حتی به مامان بزرگ (مامان بزرگ بابا ابوذر) هم با وجودی که خیلی طرفش نمیری، جداگانه سلام می کردی. می گفتی " مامان جون سلام"، " خاله هدی سلام"، " عمه سیر(سحر) سلام" و ...و هنوز سلام نکرده باز با تک تک آدم ها خداحافظی می کردی و حسابی موجب خنده همه شده بودی. شیطونک من تازه وقتی دیدی که اونها هم لامپها را خاموش کردن تا دیانا جونم زودتر بخوابه یاد پدر بزرگت می افتادی و می گفتی " ب...
16 شهريور 1390

سوال های دیانایی

عزیز دلم این روزهای تو با سوال کردن میگذرد. گاهی این سوال ها آنقدر بامزه هستند که خنده ام می گیرید. هر سوالی را هم صد بار یا شاید هزار بار می پرسی و من هر بار همان جواب های همیشگی را می دهم و یا سوالت را با سوال جواب می دهم. در اینجا چند نمونه از سوال هایت را می نوسیم   البته خیلی از این سوال ها تنها به مسافرت مربوط نمی شود.   1-      دریا کجاست؟ 2-      با دیانا کجا میریم؟ 3-      دریا چه رنگیه؟ 4-      دریا چه کار می کنه؟ 5-      جنگل چه رنگیه؟ 6-    &n...
16 شهريور 1390

"دوستت دارم" دل آویزترین شعر جهان

گل من این روزها همش سلام می کنی. تا چشمت به من می افته میگی " سلام"  یا گاهی این جمله طولانی تر هم میشه " سلام، دوست دارم" .    "سلام" و "دوستت دارم" را زیاد به کار می بری و من با هر بار سلام و دوستت دارم گفتن های تو پرواز می کنم به نظرم هیچ دوستت دارمی به این نمی رسد که کودکی به مادرش بگوید آن هم با آن زبان شیرین کودکانه. آدم را به عرش می برد.   حالا یک داستان خنده دار میگم. اولین بار که دوستت دارم را گفتی من روی مبل نشسته بودم و کتاب می خوندم و تو با سوگولی خودت یعنی "گاوی" به بغل اومدی پیشم و گفتی "دوستت دارم" من که داشتم از هیجان می مردم بغلت کردم و بوسیدمت و گفتم " من هم خیلی دوست دارم" ولی یکدفعه تو به گا...
15 شهريور 1390

شیرین زبون مامان و بابا

عزیز دلم سلام . خیلی وقته برات ننوشتم راستش دارم رو اون یکی وبلاگ کار می کنم و از نوشتن خاطرات تو غافل شدم. این روزها تو اینقدر شیرین زبونی که حتی وقتی می خوابی من و بابایی درباره حرفها و تکه کلام های تو میگیم و می خندیم. شیرین من این روزها تو با شیرینی زبونت زندگیمونو شیرین کردی و خودت هم اینو میدونی و دائم سعی می کنی چیزهایی بگی که ما رو بخندونی و به قول خاله انسی یک کمی شوخ طبعی و این خصلت خیلی خوبیه که امیدوارم در آینده هم همراهت باشه.   مثلا هر وقت میریم بیرون تو دائم می پرسی " با دیانا کجا میریم؟" یا گاهی خودتو حسابی تحویل می گیری و میگی " با دیانا جون کجا میریم؟" این جمله رو اینقدر ناز میگی که همیشه باعث میشه من هزار...
7 شهريور 1390

روزنامه دیواری دیانا

عزیز دلم چند تا از دیوارهای خونه رو کاغذ چسبونیدم و اسمش رو گذاشتیم روزنامه دیواری دیانا. هر کی میرسه یک اثر هنری روی اونها به جا میذاره و تو چقدر این روزنامه دیواری ها رو دوست داری و با مداد و پاستل و رنگ انگشتی حسابی از خجالتشون در میای. این روزنامه دیواریها قشنگترین کاغذ دیواریهایی است که مامان تا حالا دیده. خیلی دوست دارم ...
30 مرداد 1390

روزهای زنده

عزیز دلم مامان خیلی خوشحاله. دیشب رفتیم خواستگاری دایی. تو مثل همیشه شیطون و بازیگوش اون وسط برای خودت بازی می کردی و حرف می زدی. تو خود خودتی همونی که باید باشی بدون اینکه خجالت بکشی و یا خودت را پنهان کنی . دختری شاد و بازیگوش پر از شور زندگی در حال و لبریز از کنجکاوی. یک آدم کوچولو که هر وقت بخواد می خنده و گریه اش را پنهان نمیکنه و هر جا مورچه ای ببینه روی زمین دراز می کشه و حرکتشون رو تماشا می کنه و هر وقت صدای کلاغ می شنوه می خنده و تو تمام پارکها دنبال چرخ و فلک می گرده. عزیز دلم دوست دارم بی نهایت. من با تو دوباره زندگی را تجربه می کنم اینبار از دریچه زیبای چشمهای تو و خوشحالم از اینکه تو همون مسافر کوچولوی خانه ...
22 مرداد 1390

سوگولی های دیانا جون

خوب امروز می خواهم سوگولی های دیانا را خدمتتان معرفی کنم. دیانا این چهار عروسک را خیلی دوست داره و اغلب اوقات وقتی بیرون میره "گاوی" و "حنا" که از اون دو تای دیگه سوگولی ترند را با خودش میبره. معرفی می کنم: گاوی حنا ساناز هیپو ...
8 مرداد 1390

دیانای عزیزم چقدر خوبه که خوبی

امروز دو روزه که گل مامان تب نداره و من خیلی خوشحالم . خدارا هزار بار شکر. حالا حسابی شیطونی میکنی تا اون چند روزی که تب داشتی و نتونستی بازی کنی جبران بشه. تصمیم دارم دیگه پوشکت نکنم هر چند کار سختیه اما خیلی خیلی بهتر از اینه که تو خدای نکرده مریض بشی. ...
6 مرداد 1390