مامان بازم قصه بگو
دیشب که دیانا جونم می خواست بخوابه طبق معمول همه مراسم خواب اجرا شد و فقط به جای قسمت شیر خوردن قصه گفتن اضافه شد. من شروع کردم به قصه گفتن اول قصه خوکه بعد قصه دیانا و باران و باز قصه خوکه و ... خلاصه اینطوری شد که دو بار قصه خوکه و سه بار قصه دیانا و باران رو گفتم و بعد دیانا جونم پرسید مامان جی جی میدی؟ و من با یک قلب جریحه دار گفتم نه عزیزم بعد گفت مامان بازم قصه بگو .
بعد هم که قصه ها تموم شد گفتی لالایی میخونی مامان جون و من برات لالایی خوندم و ماساژت دادم و بعد از کلی اینور و اونور رفتن خوابیدی. عزیزم فقط خدا میدونه چه لحظات سختی رو میگذرونم. مرسی که اینقدر با من همراهی می کنی و باز هم می گم خیلی دوستت دارم عشق من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی