صبر کن دیانا...
دیانا با عجله میاد تو آشپزخونه. دیانا: مامان آب میخوام. میشه به من آب بدی. مامان: یک کم صبر کن دخترم دستم بند... بهت میدم دیانا: صبر . صبر . صبر . صبر... خیلی صبر کردم آب بده ( واژه صبر را با خودش تکرار می کند. انگار صبر را دهانش مزه مزه می کند و بعد حوصله اش سر میرد. صبر کردن از جنس دیانا تجربه ای متفاوت است) ...