اولین دوچرخه
چند شب پیش بابا ابوذر برای دیانا خوشگله یک دوچرخه خرید یک دوچرخه کوچولوی بنفش با دو تا چرخ کمکی و یک بوق و یک آینه. هر چی بگم خوشگله!!!!!!!
همون جا دم مغازه دیانا سوار شد و مامان کمی راهش برد و بعد وقتی می خواستیم بیایم دیانا دلش نمی خواست از دوچرخه پیاده بشه و می خواست همونطوری تا خونه بیاد. خیلی بامزه بود.
تا حالا چند بار از دوچرخه افتاده و بعضی وقتها هم حسابی گریه کرده و البته دفعه اول جلوی مغازه خورد زمین و بیشتر اینها موقعی اتفاق افتاده که دیانا می خواد از دوچرخه پیاده بشه. بزرگ میشه فراموش می کنه. ولی دل مامانش خون میشه.
وقتی تو خونه با دوچرخه و عروسکهاش بازی می کرد تازه فهمید که نمی تونه عروسکهاشو سوار کنه و هی به مامانش می گفت : چرا دوچرخه صندوق عقب نداره. من دوست دارم دوچرخه ام صندوق عقب داشته باشه.
پشت آینه دوچرخه یک خرسه که دیانا طبق معمول همیشه که برای هر چیزی یک اسم میذاره اینبار هم از خودش یک کلمه اختراع کرده و یک اسم جدید گذاشته به نام "بیگ وِن" و باور کنید من نمی دونم اینها رو چه جوری میسازه و البته این اسم اختراعی اصلا از یادش نمیره ودائم اون رو تکرار می کنه.