دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

عزیز من، گل من، تولدت مبارک

عزیزم تولدت مبارک. سرتاپایت را غرق بوسه می کنم و هزاران بار خدا را سپاس می گویم که مرا لایق مادر شدن کرد و سفینه تو را در خانه ما فرود آورد. هنوز لحظه به لحظه سه سال قبل در خاطرم هست. یک شنبه چهارم بهمن با خاله فاطمه باقیمانده کارهای اتاق تو را انجام دادیم و خاله نزدیک ظهر از خانه ما رفت و به من گفت : مطمئن هستم که این هفته زایمان نمی کنی و من یک شنبه هفته دیگه برای تولد نی نی میام خونتون. ولی همان شب من حس عجیبی داشتم در بدنم چیزی در حال تغییر بود و من این را می فهمیدم. بابا ابوذر روی تخت دراز کشیده بود. بهش گفتم: فکر کنم نی نی می خواد بیاد. او هم لبخندی زد و مرا بوسید و بعد هم پتو را کشید روی سرش. خنده ام گرفته بود گفتم چرا مضطرب نشدی...
5 بهمن 1391

حکایت جشن تولد سه سالگی

فقط باید مامان یک دختر سه ساله باشید تا درک کنید که من چی می گم. از وقتی شهریور ماه به جشن تولد دوست جون جونی دیانا یعنی باران رفتیم، دخترکم هی از من می پرسید که پس کی تولد من میشه. بهش می گفتم وقتی زمستون بیاد تو ماه بهمن. و این تاریخ رو دیانا خوب به یادش سپرده بود. هر کی ازش می پرسید کی تولدته؟ میگفت 5 بهمن. خلاصه به آذر و بعد هم دی رسیدیم و تولد بابا و مامان هم گذشت و دخترکم مشتاق و منتظر تولد خودش. پنج شنبه بیست و هشت دی ماه به تولد بهار جون رفتیم (دختر خاله دیانا). وقتی دخترکم اون همه تزئینات و کادو دید دیگه صبرش تموم شد. آخر شب تمام شرشره ها و ... جمع کرد و گذاشت توی یک کیسه و همه جا دنبال خودش می کشوند تا آوردشون خونه و ا...
3 بهمن 1391

مامان سورپرایز

عزیز دلم امروز مامان رو سورپرایز کردی. خونه خاله آزی بودم و خاله مهربون داشت برای تو و باران عزیز کتاب لاک پشت و ماهی رو میخوند و تو با دقت گوش میدادی. قصه تموم شد و تو هنوز غرق در عکسهای دریا و آب و ... ( همون کتاب) بودی که ناگهان بدون مقدمه شروع کردی به خواندن شعر دلفینهای فینگیلی ( از کتابی به همین نام) و در بهت و حیرت من تمام کتاب را از حفظ گفتی. عزیزم برای من خیلی اتفاق مهی بود. دوستت دارم تا بی نهایت ...
25 دی 1391

ادبیات وروجکی

این روزها با انواع پرسشها از طرف دیانا بمباران می شویم. گاهی نمی فهمیم چه می گوید و گاهی نمی دانیم چه جواب بدهیم. کوچکترین اشتباه در بیان کلمه یا جمله یا به کار بردن یک کلمه اشتباه از دید این وروجک دور نمی ماند و دلیلی می شود برای سوال های بیشتر. از شما چه پنهان که پیش می آید زمانهایی که کم می آورم و گاهی هم از کوره در می روم. گاهی فکر می کنی یک معلم ادبیات یا انشاء در خانه داریم که اینطور مورد بازخواست قرار میگریم و غلط گیری می شویم. تا به حال فکر کرده اید که به سوال منفی چه جوابی می دهیم؟ سوال منفی جزئی از ادبیات ما است. مثل این پرسش: دیانا غذا نمی خوری؟ و خوب میدانید جوابش چیست؟ من همیشه فکر می کردم و یا اینگونه جواب میدادم: نه( وقتی...
23 دی 1391

برای دوستم...

اول خواندیم نوشته های هم را و بعد برای هم نوشتیم و بعدتر صدای هم را شنیدیم و تا دیروز که یکدیگر را دیدیم. در چشمانش خواندنی ها بود و در کلامش مهربانی موج میزد. دوباره همان احساس نزدیکی بیشتر از آن باری که با هم تلفنی صحبت کردیم، به سراغم آمد. خیلی آشنا بود با آن پرنسس شیرین و دوست داشتنی اش- آلا - و در کنار همسر مهربانش. امیدوارم میزبان و همراه خوبی بوده باشیم.  ...
16 دی 1391