عزیز من، گل من، تولدت مبارک
عزیزم تولدت مبارک. سرتاپایت را غرق بوسه می کنم و هزاران بار خدا را سپاس می گویم که مرا لایق مادر شدن کرد و سفینه تو را در خانه ما فرود آورد.
هنوز لحظه به لحظه سه سال قبل در خاطرم هست. یک شنبه چهارم بهمن با خاله فاطمه باقیمانده کارهای اتاق تو را انجام دادیم و خاله نزدیک ظهر از خانه ما رفت و به من گفت : مطمئن هستم که این هفته زایمان نمی کنی و من یک شنبه هفته دیگه برای تولد نی نی میام خونتون. ولی همان شب من حس عجیبی داشتم در بدنم چیزی در حال تغییر بود و من این را می فهمیدم. بابا ابوذر روی تخت دراز کشیده بود. بهش گفتم: فکر کنم نی نی می خواد بیاد. او هم لبخندی زد و مرا بوسید و بعد هم پتو را کشید روی سرش. خنده ام گرفته بود گفتم چرا مضطرب نشدی و خوابیدی؟ گفت: آخه دیگه از فردا نمی تونم بخوابم باید الان خودم رو آماده کنم.
و همان شب من رفتم بیمارستان و تو در اولین ساعات صبح دوشنبه پنج بهمن به دنیا آمدی. و حالا سه سال از آن روز می گذرد.
چقدر زود گذشت. این لحظه ها را باید جرعه جرعه بنوشم. می ترسم بگذرد و من لذتش را نبرم.
یک دختر شیرین زبان و مهربان و بسیار دوست داشتنی. که دائم در حال نقاشی کشیدن است و یا قیچی و چسب به دست در حال کاردستی درست کردن. یا دوست دارد خمیر بازی کند و یا به قول خودش عدد بازی!!!
این روزها کمتر به سراغ اسباب بازی ها می رود حتی با کالسکه عروسکش را هم که روز دوشنبه کادو گرفته و خیلی دوست داشت، بازی نمی کند. یا یک دو جین کتاب می زند زیر بغلش و به سراغ من و بابا می آید و یا می خواهد کمک من کند.
خدا نکند کسی گریه کند یا ناله کند و او ببیند. ازش سوال می کند چی شد؟ چکار شد؟ دردت اومد؟ چرا ناراحتی؟ و ...
شعر می خواند و کلی شعر هم از خودش می سراید و کلی کلمه اختراعی دارد که اگر ثبت برسانم خود فرهنگ لغتی می شود عریض و طویل.
عاشق پارک و زمین بازی است خصوصا وقتی که با دوستان جون جونی اش به آنجا برود یعنی آتوسا و باران.
پاستیل دوست دارد و ذرت بو داده و عاشق کیک درست کردن و پیراشکی پختن است و همچنین ژله و دسر. البته در این موارد کمک کردن را بیشتر دوست دارد تا خوردنش را.
یک متکای معروف دارد که از آن به عنوان صندلی، متکا، نی نی و ... استفاده می کند. رویه اش کثیف و پاره است و اجازه نمی دهد من رویه آن را در بیاروم و بشویم. معمولا جایی به غیر از خانه خودمان نمی تواند بخوابد چرا که به این متکا و تخت و پتویش به شدت وابسته است.
دوست خیالی او، نیکا همچنان هست و معمولا نیکا کارهای خوبی انجام نمی دهد. نیکا را دارد تا توبیخش کند و اشتباهاتش را به او متذکر شود.
عاشق موسیقی است. چند روز پیش موزیکی از مرضیه گذاشته بودم. یک دفعه با هیجان به طرفم آمد و گفت: مامان دارم لذت می برم خیلی قشنگه کی می خونه؟؟؟!!!!!!!
عاشق یاد گرفتن انگلیسی است. هر چه را که می بیند از من می پرسید این به انگلیسی چی میشه؟!!!
.
.
عزیز دلم دیانای نازنینم. جمله ای جز دوستت دارم تا اوج احساس مرا نسبت به تو بیان کند.
از اعماق قلبم بلندتر از همیشه فریاد می زنم دوستت دارم.
امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشی. سرشار از سلامتی و خنده و بازی .