دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

یک صبح تا عصر دیانایی

1390/8/9 19:51
نویسنده : مامان زینب
440 بازدید
اشتراک گذاری

این پست های خیلی طولانی رو فقط برای این میذارم که دخترم وقتی بزرگ شد ببینه توی یک روز قبل از دو سالگی اش چکار می کرده و گرنه خوب میدونم که از حوصله دوستان خارج است.

عزیز دلم صبح که خواب پامیشی اینقدر خوش اخلاقی که آدم دلش میخواد فقط ببوسدت. معمولا بین ساعت 8 تا 9 بیدار میشی که گاهی استثنا هم داره.  دیگه شیر نمی خوری زودی میگی صبحانه بخورم. و من هم دست و صورتت رو می شویم و می شونمت سر میز و ازت می پرسم چی دوست داری میگی "کره و عسل" یا " کره و پنیر" و گاهی هم تخم مرغ . بعضی وقتها موقع صبحانه برات یک آهنگ شاد کودکانه میذارم یا یک موسیقی کلاسیک که خیلی دوست داری حتی گاهی که قصد داری دیرتر پاشی وقتی هنوز خوابی برات یک آهنگ دوست داشتنی میذارم و تو زود بلند میشی و خودتو میرسونی توی هال و میپرسی "چی گذاشتی مامان"

همینطور که سر میز نشستیم و من دارم به تو صبحونه میدم گاهی با آهنگ شادمون میرقصیم و حتی ممکنه خودمون با ضرب گرفتن روی میز آهنگ بزنیم خیلی باحالی جدیدا وقتی من یک آهنگی رو با دهانم میزنم و میگم دیانا برقص تو زود میگی "من خودم آهنگ دارم مامان" و شروع می کنی به نای نای کردن و گاهی میگی "مامان تو برقص"

خلاصه گاهی که خیلی هیجانی میشی از روی صندلی میای روی میز و میخوای که همه چیز رو امتحان کنی و من هم هی تو رو می شونم روی صندلی. تازه روی صندلی هم باید کلی مواظبت باشم که پات در نره و نیافتی. بعضی وقتها هم که توی اعتصاب غذایی و دلت بر نمیداره چیزی بخوری . البته به زور بهت چیزی نمیدم ولی سعیم را می کنم و گاهی هم خیلی عصبانی میشم ولی خوب دیگه زود تموم میشه آخه عزیزم عصبانیتم هم از نگرانیمه. چون میگم گرسنه می مونی و با این همه کالریی که تو می سوزونی دیگه خوب رشد نمی کنی.

بعد از صبحانه باهم میریم جیش کنیم که تا حالا تو جیش نکردی ولی دوست داری بیای تو توالت و همه چیز رو هم خیلی خوب میدونی بعد هم با خوشحالی میگی "دستامو بشور جیش کردم" بعد من بهت میگم تو که جیش نکردی ولی اومدی توالت آفرین دختر گلم. پوشکت رو عوض می کنم و میرم دنبال کارهای آشپزی و ... تو هم میای تو آشپزخونه و میگی "مامان بیا بازی کنیم" من هم بهت میگم عزیزم کمی صبر کن تا غذا بذارم و باز تو میگی " برای دیانا جون چی میخوای درست کنی" من میگم میخوام برای بابا و مامان و دیانا غذا بپزم. و اسم غذا رو بهت میگم. تو هم میشینی کنار کابینت ظرفها و درشو باز می کنی و تمام قابلمه ها و بشقابها رو میچینی دورت و یک قاشق هم از من میگیری و برای بابایی غذا میپزی و هی میگی" غذام سوخت مامان"

گاهی هم حوصله ات سر میره و هی بهونه میگیری یا منو هل میدی میگی "بریم بازی من خسته شدم یا من ناراحتم" بعضی وقتها موقعی که کار دارم برات سی دی قصه میذارم میری دراز می کشی و گوش میکنی یا سی دی your baby can read یا barney رو میذارم و میشینی نگاه می کنی یکبار برات تلوزیون رو روشن کردم برنامه خاله شاهدونه ببینی که زود اومدی تو اتاق و گفتی "من اینو دوست ندارم" تو حق داشتی دوست نداشته باشی چون تو خونه ما تقریبا تلوزیون روشن نمیشه و تو اینها رو نمیشناسی و باهاشون مانوس نیستی.

بعد از اینکه کارهام تموم شد میام پیشت با هم نقاشی می کنیم یا با آجرهای خونه سازیت برای حیوونهای بامزه ات قلعه و قطار و حتی کیک درست می کنیم و تازه برای کیک شمع هم میسازیم و بعضی وقتها این کیک جشن تو میشه و تو شمعها رو فوت می کنی و مامان هم با یک دوربین ساخته شده از همون آجرها ازت عکس میگیره و تو ژست میگیری. الهی مامان قربو نت بشه که اینقدر بامزه ای. گاهی میری با کیفت برای من خرید میکنی میگی "مامان چی دوست داری برات بخرم از آقا" و من میگم پرتغال تو میگی "لیموشیرین هم بخرم" و من میگم بخر و تو زودی میای و میگی "خریدم بخور" و من هم میوه های خوشمزه تو رو می خورم.  خلاصه همش به حیوونهای دیانا غذا میدیم و ... گاهی هم با هم یا با حیوونها قایم باشک بازی می کنیم که تو خیلی هیجان زده میشی و دوست داری

بیشتر صبحها برات اسلایدهایی که درست کردم میذارم تمرینات ریاضی و تمرینات چشمی و ماندالا دیگه خودت تصمیم میگری چی ببینی و هی به من میگی " کلمه بذار- ریاضی میخوام. ماندالا ببینم و ..." بعد هم آهنگ میذاریم و میرقصیم و تو هی میگی " آهنگ عروس داریم مامان" یا" آهنگ عروس بذار مامان" و با این کلمه عروس حسابی بابایی رو کلافه کردی چون شال منو میندازی روی سرت و میگی " عروس شدم" و ...

گاهی هم این کارها رو نمی کنیم و میریم پیش باران(دوست دیانا )یا باران میاد پیش ما و این رو هم خیلی دوست داری بعضی روزها هم میریم پارک و بیرون که البته کمتر پیش میاد . وقتی هم که کار دارم و باید از خونه برم بیرون میری پیش مامان جون که بعد به زور میای خونه و حسابی اونجا بازی می کنی البته قصه خونه مامان جون رو بعدا برات میگم. و اگر بهار (دخترخاله) پیشمون باشه تو دیگه خیلی خیلی خوشحالی و وقتی من میام پیشت منو هل میدی و میگی "مامان برو تو آشپزخونه بازی کن" یعنی تو بازی من نیا.

این وسط یک میوه یا شیر و کیکی هم میخوری تا وقت ناهار بشه. البته عاشق لواشکی و من هم گاهی از لواشکهای دست ساز مامان جون بهت میدم.

خوب حالا باز مامان به کارهای خودش میرسه کتابی می خونم یا پای کامپیوتر میشینم و تو هی میای و نمیذاری من کارمو بکنم  یک بار کتاب میخوندم ازم پرسیدی چی می خونی و من گفتم کتاب ابن سینا رو می خونم و بعد از اون موقع هر وقت یک کتابی دستم میبینی میگی " ابد سینا می خونی مامان"   

گاهی قبل ناهار میریم پیش خاله نسرین که طبقه پایین میشینه و تو خیلی خوشحال میشی و حسابی شیطونی میکنی.

خوب دیگه وقت ناهار میشه و تو به اصرار میخوای خودت بخوری و من میخوام تو رو سیر کنم چون وقتی خودت میخوری سیر نمیشی و گرسنه میمونی خلاصه هر طور هست غذا رو می خوری یک کم من بهت میدم و یک کم خودت میخوری و میریزی تا تموم میشه قطره های مکملت رو میخوری و من چقدر دلم برات میسوزه که این قطره های بدمزه را باید بخوری و راحت میخوری و فقط میگی بد مزه مامان.

حالا وقت خواب عصره . میریم بخوابیم کتابی می خونیم و تو هی اصرار می کنی که باز هم بخونم خلاصه شیر هم که بهت نمیدم و گاهی بهونشو میگیری ولی با صدای آوازی که برات می خونم و ماساژ دادن پشتت می خوابی از همون موقع که خیلی کوچولوتر بودی عادت داشتی بعد از شیر خوردن بذارمت زمین و با قلت زدن خودت بخوابی و حالا هم همینطوری و اصلا به تکون خوردن روی پا عادت نداری و عصبانی میشی. خوب می خوابی و مامان فرصت میکنه که کمی بخوابه یا به کارهاش برسه تا عصر که بیدار بشی.

همیشه دوستت دارم حتی لحظه هایی که بهت نمیگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

nayere
10 آبان 90 0:53
لذت می برم از نوشته هات وبیشتر از طرز زندگی ورفتارت.

همیشه موفق باشی.


مرسی عزیزم راستش من هم حس خوبی با تو دارم هر چند که ندیده امت و به جز اسمی بیشتر نمیشناسمت
مامان محمدجان
11 آبان 90 19:32
ماشالله خیلی شیرینه عسل خالهههههههههههه


مرسی خاله همیشه شاد باشید با نی نی
مامان آرین
12 آبان 90 12:25
بفرمایید توی وبلاگمون با یه پست خوشمزه پذیرایی بشین
nafasemaman
12 آبان 90 12:59
چه روز های قشنگی ایشالاه همیشه خوش باشید


مرسی عزیزم خدا رو هزار بار شکر می کنم
مامان آرمان
13 آبان 90 0:26
سلام.
توصیف زیبایی بود از یک روز دیانا جون.من تمامش را خوندم و لذت بردم.
موفق باشید.


متشکرم فکر نمی کردم کسی حال و حوصله خوندن این همه رو داشته باشه خیلی خوشحالم
الناز
13 آبان 90 14:19
واقعا به این همه عشق به فرزند تبریک میگم!

خوشبحالتون!

خدا واستون این دخیه خوردنی رو نگه داره!


مرسی عزیزم همیشه شاد و پیروز باشید
FRENCH4FREE
13 آبان 90 14:21
سلام.من خودم از همین مطالب و در منزل فرانسه یاد می گیرم.به ترتیب که پیش برید مثل زبونهای دیگه از عدد و الفبا و با نوشتن شروع کنید.حتما هم از فایل های صوتی استفاده کنید.یکم که پیشرفت کردید از فایل های صوتی FSI که تو قسمت AUDIO
گذاشتم حتما استفاده کنید به نظر خودم خیلی خوبه،تمرین هم داره ،کتاب متنیش رو هم که هست همراه با اون بخونید.برای بچه تون دقیقا نمی تونم کمک کنم ولی یه سری آهنگ های بچه گونه و ساده توی یکی از سایت ها دیدم که بنظرم خوب بود ولی رایگان نبود و فقط یه بخشهاییش قابل دانلود بود ،اگه خواستید اون رو بهتون معرفی می کنم.سایت های آموزشی برای بچه هام که هستن

متشکرم عزیزم از راهنماییت
مامان آرین
15 آبان 90 8:56
ایشالا همیشه سلامت و خندون باشین و همه لحظه های با هم بودنتون شااااااااد باشه


مرسی عزیزم
مامان آرمان
15 آبان 90 17:01
عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان «عزیزترین» و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین . . . عیدتان مبارک