شب و روز عید

سفره هفت سین رو دوست دارم. حال و هوای عید نوروز رو هم خیلی دوست دارم.با وجودی که کوچکترین عضو خانواده خودم هستم ولی دلم می خواد یک شب عید خواهرم و برادرهامو با خانواده هاشون دعوت کنم و شام عید درست کنم و همه رو دور هم جمع کنم. ولی خوب هنوز که نشده شاید سال آینده. ولی امسال عید چون مثل همیشه سال تحویل خونه مادربزرگ شوهرم بودیم من هم شب عید سفره انداختم و خانواده شوهرم رو گفتم که بیاین دور هم باشیم و عکس بگیریم. خیلی خوب شد. حسابی به همه خوش گذشت و خودم خیلی حس خوبی داشتم. کلی عکاسی کردیم و آجیل و شیرینی و میوه خوردیم و بعد هم چون شب تولد جاری جونم بود کلی رقصیدیم و دیانا چقدر رقصید و همه رو خندوند. از صمیم قلبم برای همه دعا کردم. برای سلامتی شادی شور برکت و حضور در لحظه لحظه زندگی و رابطه های قشنگتر از بهار برای تمام عمر دعا کردم.

صبح روز عید هم برای تحویل سال رفتیم خونه مادربزرگ شوهرم. حال و هوای خاصی داره و امسال برای من جای خالیه دایی مصطفی از همیشه پررنگ تر بود شاید چون همه نوه ها نبودند. بعد هم رفتیم شاندیز و خونه مادربزرگ من و خاله ام و باز برای ناهار برگشتیم خونه مامان بزرگ شوهر!!! خلاصه تا شب بدو بدو اینور و اونور و بعد خسته اومدیم خونه تا وسایل سفرمون رو جمع کنیم و فردای اون روز صبح زود با داداش حسن و خدیج ( خانمش) و آبجی فاطمه و عباس(شوهرش) و بهار جون رفتیم سفر.