آخرین برف سال
خیلی قشنگ بود خدای مهربون آخر سال تو مشهد و حتما خیلی جاهای دیگه از ایران نعمتش رو به هر چه زنده و رستنی بود تمام کرد و قشنگترین برف سال روز بیست و هشتم اسفند بارید. آنقدر زیبا بود که دلت می خواست زیر بارش این برف قشنگ با دانه های بی نهایت سفیدش همساز شوی و برقصی.
مثل هر روز برفی دیگه دیانا برای برف بازی رفت بیرون. به ابوذر گفتم دوربین رو هم ببر و از دیانا تو این برف قشنگ عکس بگیر که دیانا سر و صداش دراومد که عکس نگیر من عکس دوست ندارم و ... که ما هم بی خیالش شدیم.
خلاصه دختر قشنگم کلی برف بازی کرده بود و کلی برف رو خودش ریخته بود و بعدش هم رفته بود خونه باباجون و بعد از یک ساعتی دوباره با بابا جون و مامان جون رفته بود برف بازی.
دیانا به برفها نگاه می کنه و از بابا جون می پرسه: برفها خسته شدند نشستند رو زمین؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی