یک شب خنده دار گریه دار در سفر
یک شب اصلا خوابت نمیامد و مامان و بابا داشتند از خستگی بیهوش می شدند. تصمیم گرفتیم بریم تو اتاق تو را بخوابانیم تا دور از بقیه شاید خوابت ببرد و ما هم استراحتی بکنیم. اما... دیانا جونم شیرت را می خوردی و میدویدی بیرون و به تک تک آدم ها سلام می کردی. حتی به مامان بزرگ (مامان بزرگ بابا ابوذر) هم با وجودی که خیلی طرفش نمیری، جداگانه سلام می کردی. می گفتی " مامان جون سلام"، " خاله هدی سلام"، " عمه سیر(سحر) سلام" و ...و هنوز سلام نکرده باز با تک تک آدم ها خداحافظی می کردی و حسابی موجب خنده همه شده بودی.
شیطونک من تازه وقتی دیدی که اونها هم لامپها را خاموش کردن تا دیانا جونم زودتر بخوابه یاد پدر بزرگت می افتادی و می گفتی " بابا جون مهربون کجاست؟" یا " بابا جون مهربون دیانا کجاست؟" و این جمله تو همه را از خنده منفجر کرد. و آخر سر آنقدر شیر خوردی و گریه کردی تا خوابت برد البته گریه من را هم در آوردی. سینه هایم می سوخت و تو یک ساعت تمام فقط شیر خوردی.
عزیزدلم اگر گاهی از احساسات ناراحت کننده خودم حرف میزنم، فقط می خواهم بدانی که من چه حسی داشته ام اما این حال و هواها حتی ذره ای از عشقم به تو کم نمی کند. من هم یک انسانم و مثل همه آدم ها خسته می شوم ولی یک خنده تو تمام خستگی ام را از تنم بیرون می کند. خیلی دوستت دارم خیلی دوستت دارم.
( در ادامه عکس های سفر)
دیانا رقصش قشنگه.
ماسه بازی در حد بنز