این روزهای دیانا
روزهایمان را به خاله بازی و آشپزی و رفتن به عروسی ها و مهمانیهای تخیلی دخترکمان می گذرانیم. انگار سخت مشغول تمرین زندگی است. از شیر دادن به بچه اش گرفته تا غذا درست کردن برای مهمان و بردن عروسکها به پارک و استخر و ... . و در این میان من گاهی خاله می شوم و گاهی خواهر جون و گاهی مهمان و گاهی هم بچه.
خاله بازی از آن بازیهایی است که در دوران کودکی تا جایی که امکان داشت بازی کرده ام و حالا لبریزم و اصلا دلم نمی خواهد بازی کنم ولی مگر می شود؟؟؟!!! شاید هم به این ربطی نداشته باشد که چقدر در کودکی بازی اش کرده ام . شاید دلیل بی میلی ام این باشد که روزی بیست و چهار ساعت دارم این بازی را می کنم اما فکر میکنم بازی من جدی تر از مال دخترکم است و بعد دیگر حوصله ندارم در نقش های خیالی او بازی را ادامه دهم.
دیانا این روزها به کتاب خواندن هم علاقه ای نشان نمی دهد. به عدد بازی ( اسمی که خودش گذاشته برای بازیهای ریاضی) و درست کردن پازل و کاردستی هم بی میل است و گاه گداری نقشی می کشد، یک مامان مو بلند می کشد و یک دیانای مو بلند تر و بابا را هم خیلی از اوقات نمی کشد و می گوید " توی این نقاشی شنبه است و فیتیله نیست که بابا خونه باشه، بابا رفته سر کار"!!!!!!!!!!!
و صد البته عاشق تماشای تلوزیون. انگار تمام تلاشهایم بی نتیجه بود. هر چه سعی کردم کمتر تلوزیون ببیند، تمایلش بیشتر شد!! شاید هم دوره ای دارد و تمام می شود. خوب در این میان من سعی می کنم همان برنامه روزدرمیان را اجرا کنم و باز هم کارتونهای انگلیسی زبان برایش بگذارم.