متکای معروف یا ...
یکی بود یکی نبود یه دختری بود به اسم دیانا که یه متکا داشت... دیانا متکاش رو خیلی دوست میداشت البته رویه اون رو بیشتر دوست داشت به طوری که نمی ذاشت مامان اون رو در بیاره و بشوره... خلاصه این متکا همه چیز بود گاهی بالشی بود و دیانا سرش رو میذاشت روش و می خوابید و گاهی اسبش بود و گاهی صندلی، گاهی چهارپایه و خیلی وقتها نی نی بود. یه نی نی که دیانا از خواب که بیدار می شد با خودش می آورد سر میز تا بهش صبحانه بده و ...
وابستگی دیانا به متکا به حدی بود که هیچ جا به جز خونه نمی خوابید و یا هر جا هم می خواست بخوابه باید متکا رو با خودش می برد.
خلاصه رویه متکا آنقدر نخ نما و کثیف شد تا اینکه پاره شد و مامان با دیانا قرار گذاشت که با هم برن بازار و یه پارچه جدید برای رویه متکا بخرن.
دیشب رفتند بازار. دیانا طاقت نداشت که آقای فروشنده صحبتش با مشتری دیگه تموم بشه. هی می گفت اون رو می خوام اون گاوه که اونجاست و با دست اشاره می کرد. آقای فروشنده هم پارچه رو آورد و متر کرد و برید و داد دست دیانا. دیانا هم از مغازه زد بیرون و از همه خداحافظی کرد!!!!!!!!!!!
دخترک دل تو دلش نبود. پارچه رو تو خونه پهن کرده بود و متکا رو گذاشته بود روش و رویه کهنه رو هم درآورده بود و داد میزد که من دیگه با این نمی تونم بخوابم و ... مامان هم دید این با این همه هیجان احتمالا تا صبح باید بیدار باشند ، ساعت 10:30 شب نشست پای چرخ خیاطی به رویه متکا دوختن.
دخترک دل تو دلش نبود که کی تموم بشه. بالاخره تموم شد و دیانا رفت که بخوابه. البته قبلش مامان به دیانا گفت که این رویه کهنه رو بنداز تو سطل آشغال و دیانا قبول نکرد و گفت میاندازم تو ماشین لباسشویی تمیز بشه!!!
خاموشی زده شد و مامان دید یه موش کوچولو تو تاریکی خونه از اینور به اونور میره و ... باز مامان بلند شد تا دیانا رو به تختش ببره . میدونید چی دید؟... دیانا روی زمین دراز کشیده بود و رویه کهنه رو مثل پتو انداخته بود رو خودش!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامان شاخ درآورد. ولی امروز هم شاخهاش نرفت تو. چون دیانا دیگه متکا رو برنمیداره دور خونه راه بره ... حالا همون پارچه کهنه (رویه قبلی) رو برمیداره و از اون به جای لباس عروسک، پتوی عروسک، لباس و پتوی خودش استفاده می کنه.... یعنی چی اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!