دیانا در پارک
وقتی دیانا جونم میره پارک به جای اینکه با تاب و سرسره و ... بازی کنه می ایسته و بچه ها و آدم ها رو نگاه می کنه اون هم چه نگاهی خیلی دقیق و موشکافانه. یا وقتی به هر زور و زحمتی هست با اصرار اطرافیان از پله ها می ره بالا و میشینه رو سرسره، سر نمیخوره باز اونجا انگاری لذت نگاه کردن به آدم ها و اطراف دو چندان میشه. حالا کلی بچه ها پشت سرش داد و بیداد می کنن که سر بخور برو ولی دیانا میخنده و فکر میکنه این هم یه جور بازیه. دیروز عصر رفتیم پارک ملت حسابی شلوغ و پلوغ. دیانا رفته بود بالای یک سرسره پیچ پیچی و نشسته بود بالای اون و سر نمی خورد هزارتا بچه پشت سرش داد و بیداد می کردند و پدر و مادراشون هم از پایین و هی به ما هم غر می زدند که این بچه هنوز خیلی کوچیکه برای این سرسره بلند. من که خندم گرفته بود. خلاصه از آخر یکی از باباها دستشو دراز کرد و پای دیانا رو کشید و او هم سر خورد اومد پایین خوشحال و خندان.
راستش گاهی خیلی عصبانی میشم. دلم میخواد دیانا هم مثل بقیه بچه ها بپر بپر و بدو بدو کنه. ولی خوب این خواسته منه و دارم روی خودم کار می کنم که همینطوری بپذیرمش و بهش احترام بذارم. کسی چه میدونه شاید این تمرکز و دقیق نگاه کردن و فکر کردنش باعث پیشرفتهای زیادی تو زندگیش بشه. حتما همینطوره. دوستت دارم آدم فضایی منحصر به فرد من .