پایان بیست و یک ماهگی و اعلام استقلال
عزیز دلم امروز یک سال و نه ماهت تمام شد. بهار (دخترخاله دیانا) دیشب خونه ما خوابید و تو را حسابی خوشحال کرد صبح هم با هم رفتیم کلوپ پاندا و پارک وحالا هم تو حمام دارید آب بازی می کنید.
این روزها به سختی به من اجازه میدی که بهت غذا بدم راستش گاهی اینقدر اعصابم بهم میریزه و کلافه میشم که دلم میخواد سرت داد بزنم و حتی گاهی بهت کم محلی می کنم که باز بعدش خودم کلی ناراحت میشم. هنوز غذا نیاوردم میگی خودم بخورم و هر چی غذا تو دهنت میذارم میریزی بیرون و یا دوست داری کسی به غیر از مامان و بابا بهت غذا بدن. فکر میکنم که بهتره این اعلام استقلال تو رو قبول کنم و بهت فضای بیشتری بدم چون اولا خودم خیلی اذیت میشم و بعد هم تو رو اذیت می کنم و ممکنه تو رو وابسته بار بیارم که اصلا دوست ندارم. پس بهتره تو کمی گرسنه بمونی تا اینکه وابسته بار بیای و یا ناراحت بشی.
دیشب هم که حسابی بازیگوش شده بودی و نمی خوابیدی و دائم میومدی سراغ من که شیر بخوری و من هم که حسابی خوابم می اومد و دلم می خواست تو هم زودی بخوابی. آخرش من خوابم برد و نفهمدیم کی خوابت برد نصف شب پاشدم و تو رو گذاشتم تو تختت.
خیلی دوستت دارم عزیز دلم
دیشب یک کار جالب کردم برات رنگ انگشتی درست کردم. آخه تو رنگ انگشتی هایی که از بازار خریدمو می خوردی و من دلم راضی نمی شد که اینها خوراکی اند و آخرش یک دستور خیلی خوب پیدا کردم که در اولین فرصت تو وبلاگ نی نی آی کیو میذارم. خیلی عالی شد و تو و بهار جونی حسابی بازی کردین.