دیانا و متکا
یکی بود یکی نبود. یه دیانا بود و یه متکا. البته اون متکا از اول متکای دیانا نبود. دیانا عاشق رویه راه راه متکای مامان و باباش بود و تا مدتها متکای مامان و بابا رو مال خودش میدونست و متکای خودش رو میداد به مامان. رویه متکای دیانا گل گلی بود. از مامانش می پرسید : مامان تو گل گلی دوست داری یا راه راه و مامان می گفت : هر دو. و دیانا می گفت: من که راه راه دوست دارم... خلاصه اینطوری شد که مامان یه رویه راه راه مثل متکای خودش برای متکای دیانا هم دوخت و حالا ...
و حالا دیانا با متکای راه راه خودش همه جای خونه رو دور میزنه. وقتی مامان تو آشپزخونه داره ظرف میشوره یا غذا می پزه دیانا هم متکای راه راه رو میاره و همون جا کف آشپزخونه روی سرامیکها دراز می کشه و مامان رو نگاه می کنه. و یا وقتی بابایی داره نرده های پشت پنجره رو وصل می کنه دیانا میره زیر پرده و پشت مبل ها و با همون متکای معروفش می خوابه. ( در نزدیک ترین نقطه به مامان و بابا با متکا!!!)
تازه وقتیمی خواد با توپها بازی کنه با همون متکای راه راه می ره تو تشت توپها...
و حتی به جای پتو هم ازش استفاده می کنه...
و بیشتر وقتها برای سوارکاری و حتی سوارکاری دوبله..........!!!!!
خلاصه به قول بابا ابوذر گزارش تصوری از دیانا و متکا فایده ای نداره باید ازشون یه فیلم کوتاه درست کرد.