دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

دیانا در سفر- جنگل پاقلعه

1391/3/16 14:35
نویسنده : مامان زینب
574 بازدید
اشتراک گذاری

تصمیم گرفتیم تعطیلات خرداد رو با دایی و خاله بریم جنگل. دیانا از یک هفته قبل هر روز صبح که خواب بیدار میشد با خوشحالی می پرسید پس کی میریم جنگل؟ یا می گفت: مامان تو جنگل شیر هم می بینیم یا من دوست دارم ببر ببینم، آخ جون میریم جنگل و یا از شدت هیجان و کم صبری برای دیدن جنگل گریه می کرد.

عزیز دلم راهی شدیم و تو دوست داشتی همش پیش بهار و زن دایی باشی و کمتر تو ماشین ما بودی. گاهی خیلی دلت تنگ می شد و یه سر میومدی.خیلی دوست داشتی همه دور هم باشیم ولی خوب تو راه امکانش نبود. بعد موقع ناهار یا زمانهای دیگه که دور هم جمع بودیم تو با خوشحالی می گفتی : همه با هم هستیم، یا همه دور هم نشستیم.

با مسافرت عید یعنی همین سه ماه پیش خیلی فرق کرده بودی. راحت تر بودی و بهانه خونه رو کمتر می گرفتی. خوب دیگه پوشک هم که نداشتی ولی وقت و بی وقت ماشین رو کنار خیابون نگه میداشتی. خوشبختانه از توالتهای عمومی استفاده می کردی و گاهی هم تو بیابون و کنار جاده و ... کارت رو انجام میدادی. هر چند که من برات لگن رو برداشته بودم و این لگن تو جنگل خیلی بدرد خورد.

از سبزوار و شاهرود و  بسطام و خراقان گذشتیم و به جنگل رامیان- پاقلعه رسیدیم. شبی را در سبزوار در منزل دوست زندایی گذراندیم و در بسطام هم به دوست عزیزی سر زدیم. و اما جنگل...

تو جنگل پا قلعه چادر زدیم و  آتشی روشن کردیم و چشمه آبی در نزدیکیمان بود که آب می آوردیم و دیانا خوشگله همین که شب شد زد زیر گریه. گرسنگی و خواب و تاریکی دست به دست هم داده بود و دیانا همش می گفت بریم خونه. سریع یه تخم مرغ نیمرو کردم و خوردی و بعد وقتی بردمت تو چادر و زیر نور چراغ قوه پتو و متکای دوست داشتنی ات رو دیدی خیلی خوشحال شدی و با کمی لالایی زود خوابیدی. فردا صبح که چشمای قشنگت رو باز کردی و اون همه قشنگی رو تو جنگی دیدی گل از گلت شکفت خنده از روی لبهای قشنگت جمع نمی شد.

دیانای خوش اخلاق من صبح که تو جنگل از خواب بیدار شد

 

 

می گفتدم دیانا جون گوش کن چه صداهایی می شنوی. و بعد با هم صداهایی که می شنیدیم را نام بردیم کلاغ... بلبل... گنجشک... دارکوب... و فاخته که همش می گفت کو کو، کوکو و البته یک صدای گوش خراش از دور می آمد که تو گفتی صدای هواپیما هم میاد مامان... قربونت بشم من اون صدای اره برقی بود که داشت قامت پر هیبت درختای جنگل رو به زمین می زد. خلاصه اینکه اصلا نمی شد تو رو نگه داشت عزیزکم و من گاهی خسته می شدم و تو رو به هر کی می سپردم زود به خودم تحویلت میدادن و می گفتن تو هیچ کاری به غیر از نگه داری از دخترت نکن!!!

 

ابرها که اومدن پایین سردی دلچسبی به پوستمان خورد خیلی لذت بخش بود. تو گفتی مامان دود!! اونها ابر هستن عزیزم مه شده دختر قشنگم. و باز تو گفتی : بریم مِهرش رو ببینیم!!!

و چه سخت است دیدن اون هم زباله اون بالا تو جنگل. من و بابا طاقتمون طاق شد و نتونستیم تحمل کنیم کیسه زباله برداشتیم و با چوب و دستکش هر چی تونستیم جمع کردیم ولی بعضی قسمتها اونقدر کثیف بود که نمی شد بهش نگاه کنی چه برسه به اینکه دستش بزنی و جمعش کنی. و خوب ظرفیت ماشینمون هم زیاد نبود با اون همه وسیله ای که داشتیم.

 چه فرهنگ عجیب و زشتی داریم ما ایرانیها در رابطه با تمیزی و بهداشت. تمیزی رو مختص شخص خودمان و محیط خانه خودمان می خواهیم و باور داریم. بهداشتی که در هیچ جای دیگر صدق نمی کند نه جنگل، نه دریا، نه بیابان، نه توالتهای عمومی و نه خانه دیگران!!!!

دیانای عزیزم حتی هسته آلبالو خشکه ها رو هم روی زمین نمی ریخت و میداد دست من و یا یک گوشه جمع می کرد تا مامان برداره.

شب دوم را روی تپه ای مشرف به جنگل گذراندیم. منظره ای بی نظیر. و آنجا فضا برای دختر گل من بازتر بود و هر چقدر دلش می خواست می دوید و می پرید. گلها را بو می کشید و نگاه می کرد و خاک را لمس می کرد و زمین را نوازش می کرد و حتی پشگل گوسفندان را دست می گرفت و از زمین و آسمان و گیاه و آب و آتش لذت می برد.  آن شب باد شدید می وزید و کمی باران بارید و باز با تاریکی هوا دیانا داخل چادر را به همه جا ترجیح داد.

قله قشنگ قلعه موران در پشت سر دیانا جون

در مسیر برگشت به گنبد سری زدیم و در شیروان خوابیدیم و صبح به روستای سر سبز گلیان رفتیم و در رودخانه آرام و زلالش دخترکم تا توانست آب بازی کرد و بچه قورباغه ها را نگاه کرد.

هنگام جدا شدن از همسفران دیانا گریه می کرد و دلش نمی خواست به خانه برگردد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهه
17 خرداد 91 16:37
من کلی اینجا نظر داده بودماااا
راجع به عکسای فوق العاده دیانا و منظره زیبا و هوای پاک و ...
اما هر چی با سلام صلوات فرستادمش نمی دونم چرا سند نشد!!
اما دوباره بگم که این عکسا رو دیدم دلم هوس کرد پر بکشه به این همه زیبایی
خوش به جال دیانا و مامان زینب که این همه طبیعت زیبا رو دیدن!
این آسمون آبی و درختای سبز ...


مرسی عزیزم جاتون خیلی خالی بود راستی هیچ نظری از تو نرسیده بود