دیانا و باران
دیروز باران و خاله آزی اومدند خونه ما و این دفعه دیانا و باران چقدر قشنگ با هم بازی می کردند وای خدای من دخترامون بزرگ شدند داشتن خاله بازی می کردن و به ما هم کاری نداشتند. آزی می گفت ازشون فیلم بگیریم ولی من دلم نیومد بازیشون رو خراب کنم چون تا دوربین رو ببینن دیگه از کارشون دست می کشن. ولی نزدیک ظهر که شکمشون خالی شده بود و خسته بودن دیگه بهونه گیر شدن و هی نوبتی به بهانه های مختلف گریه می کردن. قربونتون برم که اینقدر بی پرده و شفافید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی