دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

من و خواب و دیانا

1391/8/15 7:24
نویسنده : مامان زینب
1,126 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب به شدت احساس خستگی و خواب آلودگی می کردم. زود سر و ته شام و مسواک و ظرفهای نشسته را هم آوردم تا به تختخوابم پناه ببرم. اما انگار دخترک زیبای من خوابش نمی آمد. مدتی است که اول در اتاق دیانا چرتی می زنم تا او خوابش ببرد و بعد از اتاقش بیرون می آیم. دیشب هم همین کار را کردم. و حالا باقی ماجرا...

مامان: شب به خیر دخترم

او را بوسیدم و در تختش گذاشتم و خودم هم پایین تخت خوابیدم تازه چشمهایم گرم شده بود که:

دیانا: مامان من میخوام پیش تو بخوابم

مامان: بیا عزیزم

کمی قلت زد و دوباره بلند شد

دیانا: من میخوام تو تختم بخوابم

مامان: باشه عزیزم. فقط زودتر بخواب من خیلی خوابم میاد

و هنوز تازه خوابم برده بود که :

دیانا: مامان بیا منو ناز کن

میخواستم نازش کنم تو تاریکی انگشتم خورد به لپش و دردش گرفت. بعد از کلی ناز و بوس و معذرت خواهی هنوز تازه خوابم برده بود که:

دیانا: مامان ... مامان ... لپم هنوز درد می کنه

مامان: (کاملا گیج) خوب میشه عزیزم بخواب فردا حتما بهتر میشه

و دوباره خواب و باز صدای دیانا

دیانا: مامان... مامان ... منو نگاه کن ... نشستم

مامان: دیانا بخواب... اگه خوابت نمیاد چراغ اتاقت رو روشن کنم بازی کنی من هم برم تو اتاقم بخوابم

دیانا: نه مامان خوابم میاد

و باز خواب ...

دیانا: مامان ... مامان... وقتی خوابم برد از اتاقم نرو بیرون...

مامان: دیانا جون من خیلی خوابم میاد بخواب عزیزم ( دیگه عصبی شده بودم)

و...

دیانا: مامان ... مامان.. این نیکا رو نگاه کن.. اومده روی متکای من خوابیده نمیذاره من بخوابم

(نیکا دوست خیالی دیانا)

مامان: نیکا پاشو سر جای خودت بخواب اصلا برو تو چادر بخواب تا دیانا هم بخوابه...

دیانا در حالیکه با دست اشاره می کرد و رو به دوست خیالی اش...

دیانا: پاشو نیکا برو اونجا ...اِ می خوام بخوابم برو تو تختت...!!!!!!!!!!

 و نمیدانم کی بیدار شدم و دیدم دیانا دوباره برگشته کنار من و خوابش برده. دیانا را به تختش برگرداندم و رفتم که واقعا بخوابم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الهه مامان یسنا
15 آبان 91 9:22
سلام دوست عزیز. ببخشید من یادم رفت تیک خصوصی نظر قبل رو بزنم بی زجمت خودتون تأییدش نکنید
فروغ
16 آبان 91 15:10
عزیزم ما هر شب همین بساط رو داریم...ببین من چی میکشم


می دونم عزیزم بخند تا دنیا بهت بخنده
ملی مامان میکاییل
16 آبان 91 21:51
ای جونم
می دونم که عصبی شده بودی
اما بجاش من کلی خندیدم
همون حرفایی رو که به خودش می زنی
اونم به نیکا می گه


دقیقا
یاسمین
17 آبان 91 14:52
با همسرت صحبت کن و این کار رو یه شب در میون انجام بدید تا به شما فقط فشار نیاد و خسته نشید
ستاره زمینی
19 آبان 91 14:21
وای بعضی موقع چقدر کلافه میشیماز دست این وروجکا.
مامان بهار
29 آبان 91 0:16
سلامی از جنس حضور!
من خیلی وقته که به وب دیانا می یام و مطالب جذابش رو می خونم!
من از طریق انیسه جون با وبتون آشنا شدم اما خوب نظر نمی دادم
متاسفانه یک حضور خاموش!!!
اما خوب امروز اینقدر یادش کردیم که دیگه گفتم ایندفعه یه ردی از خودم به جا بذارم
حضورم رو فراموش نکن و به وب دختر کوچولوی ما هم سر بزن
اینم واسه دیانای خوشگلم !!! بوس بوس


دوست عزیز از آشنایی تون خوشحالم حتما میام
باران قلنبه
24 آذر 91 17:47
سلام عزیزم دخترم باران مظفری تو مسابقه محرم اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت دارید واگر قبلا به کودک دیگری رای دادین بازم میتونین به باران من رای بدهید منتظر کمکتون هستم مرسی http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5