زمین بازی و دیانا
سه ماه تابستان در انتظار رفتن به زمین بازی پارک ملت گذشت. و مااز اولین روز افتتاح زمین بازی جدید مشتری دائمی این محوطه بازی شدیم. رنگهای جذاب کفپوش ها و انواع سرسره و تاب و الاکلنگ و از همه مهمتر فواره های آب بازی و زمین ماسه که دیانای عزیزم از هیچ کدوم اینها نمی گذره.
حالا ما سعی می کنیم جدا از وقتهایی که خودمون میریم پارک ملت و زمین بازی، هفته ای یکبار با دوستان گلمان قرار میذاریم و بچه ها را به آنجا می بریم . جای شما خالی به ما که خیلی خوش میگذرد.
دیروز سر ظهر به همراه هم ( بابا و مامان و دیانا) به آنجا رفتیم. چون دیانا صبح دیر از خواب بیدار شده بود و صبحانه را هم دیرتر خورده بود برایش ناهار برنداشتم ولی تنقلاتی بود که ته دل کوچکش را بگیرد. خلاصه دیانا که از تاب آبی رنگ سیر نمی شد به اکراه کمی سرسره بازی کرد و بعد رفت سراغ ماسه و آب. بعد از کلی بازی وقت بازگشت فرا رسید و دیانا حاضر نبود از اونجا دل بکنه. دوباره تاب آبی سوار شد. موقع تاب خوردن چشماش از خستگی و خواب بسته می شد ولی حاضر نبود که پیاده بشه. باز کمی سرسره و ... تا بالاخره از زمین بازی بیرون آمدیم. تازه اون موقع بود که دیانا یادش اومد گرسنه اش شده و خوابش میاد و تا رسیدن به خونه کلی بهونه گرفت. اینجاست که من با تمام وجود درک می کنم که بازی برای بچه ها همه چیز هست.